نام و نشانش به بخشی از تاریخ دفاع مقدس و خاطرات درخشان و به یادماندنی یک ملت پیوند خورده است. با اینکه رزمندهای جوان در قامت سبز سپاه پاسداران انقلاب بود، اما او را با نواهای شورانگیز نوحه هایش میشناسیم.
روایتی دیگر از مداح نوحه های شورانگیز جبههها / نسل دهه هشتاد، معجزه انقلاب اسلامی هستند
به گزارش آستان نیوز، فرزندی از مردمان خونگرم اهواز است و با گذر سالها از دوران جنگ تحمیلی و به قول خودش، نشستن گرد زمان بر خاطراتش، هنوز هم با شورواشتیاق از آن روزها و قهرمانان تاریخ سازش یاد میکند. در فرصت حضور چند روزه حاج صادق آهنگران مداح و حماسه خوان دوران دفاع و جهاد در یکی از آیینهای مذهبی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام رضا(ع)، گپوگفتی صمیمی از خاطرات شیرین روزهای دفاع مقدس انجام دادیم که مشروح آن در ادامه می آید.
شروع از نوحه خوانی در محله
از همان دوران نوجوانی که در جریان انقلاب و تظاهرات مردمی حضور داشت، به خاطر صدای گرمش مجری و شعارگوی اجتماعات بود. در کنارش، در مسجد چیت ساز که مراسم زنجیرزنی داشت و نیز مسجد محلهشان نوحهخوانی میکرد و این طوری بود که با وجود سن و سال کم، به تدریج در همه اهواز به نوحهخوانی با صوت دلنشین شناخته شد.
در 23 سالگی، چند صباحی بعد از ازدواجش بود که آتش جنگ شعلهور شد و او با پیوستن به سپاه که روزهای آغازین تشکیل خود را میگذ
راند، وارد جبهههای نبرد شد. اوایل ورودش به جبههها به عنوان رزمنده و همین طور مداح فعالیت داشت، اما تازه بعد از عملیات والفجر بود که به واسطه مداحیهای شورانگیزش در تلویزیون دیده و شناختهتر شد.
ما سه نفر؛ من و غلام کویتی پور و حسین فخری
میگوید: آن دوران مثل امروز مداحان فعال و شناخته شده زیادی نبودند و به دلیل رایج نبودن موسیقی، مدیحهسرایی دشوارتر هم بود. به جز من، غلام کویتی پور و حسین فخری هم مطرح بودند، اما به تدریج دور، دور نوحهخوانان شد. آهنگران با لحنی مؤکد میگوید که از بای بسمالله، جنگ با نام و نهضت امام حسین(ع) عجین بود و او همراه هم دورههایش با سر دادن نوحههای عاشورایی نظیر «ای لشکر صاحب زمان(عج) آماده باش، آماده باش»؛ «ای ساربان، آهسته رو که آرام جانم میرود» ... فضای جبهه را گرم کردند.
تفاوت جوان های دیروز و امروز
از این مداح و فعال فرهنگی که چند نسل انقلاب را دیده، پرسیدیم که جوانهای دوران جنگ با نسل دهه هشتادی چه فرقی دارند؟ در پاسخ به این پرسش ابتدا نقبی به اقشار مختلف جوانان در گذشته زد و گفت: همزمان با سالهای پیروزی انقلاب با حضور پررنگ جوانانی 19 تا 25 ساله، من بچهمحل شهید سیدحسین علم الهدی فرمانده سپاه هویزه و همسن و سال بسیاری از فرماندهان جنگ تحمیلی از مهدی باکری، حاج ابراهیم همت، محمود کاوه و .. بودم که با غیرت و از خودگذشتگی همین جوانها انقلاب و سپس جنگ به سرانجام پیروزی ختم شد.
او تعریف میکند که آن زمان از بچه حزب اللهیها تا آنهایی که تیپ و ظاهرشان به انقلاب و جبهه و جهاد نمیخورد، توی خط مقدم بودند. با ظاهر و تفکر متفاوت و... اما طرد نشدند، بلکه حضور پر شور و با غیرتشان امید را در دل فرماندهان جنگ تقویت میکرد که با حضور همه اقشار تا پایان جنگ با قدرت پیش خواهیم رفت.
او سپس اضافه میکند: من هرگز کار اجرایی در نظام نداشتم و بعد از جنگ، همواره در امور فرهنگی نظیر یادوارههای شهدا و نظایر آنها فعالیت کردم و به همین خاطر همیشه با جوانترها محشور هستم. اگر به پشت صحنه برنامههای فرهنگی نگاه کنیم، جمعی از همین جوانان دهه هشتادی در حال اداره کردن امور هستند.
حاج قاسم به من گفت...
من مثل رهبر معظم انقلاب به این فرمایش معتقدم: «جوانان این نسل، جلوتر از دوره ما نباشند، پایینتر نیستند»؛ به چه علت؟ چون ما و جوانهای آن دوره تازه در تب و تاب انقلاب بودیم که وارد شوروحال جهاد و جبههها شدیم. مسلماً با موانعی نظیر هجمههای رسانهای و برنامهریزیهای دقیق و همه جانبه دشمنان امروز هم مواجه نبودیم و... وقتی به تفاوتهای دوره خودمان با شرایط دشوار جوانان امروزی نگاهی منصفانه بیندازیم میبینیم که مقام شهیدان مدافع حرم چون حججی بالاتر از انقلاب و دوران دفاع مقدس است. یک زمان شهید حاج قاسم سلیمانی به من گفتند: همین الان که با شما صحبت میکنم، بیش از 30 هزار جوان در نوبت هستند که برای جهاد به سوریه اعزام شوند. با دیدن این نسل فقط میتوانم بگویم، پرورش چنین فرزندانی در دامن انقلاب اسلامی، فقط معجزه است.
خوش به حال این شهید!
او گریزی به خاطرات عجیب و متفاوت آن ایام هم زد و تعریف کرد: در لشکر 7 زرهی ولی عصر(عج) یک روز همراه فرمانده لشکر، عبدالمحمد رئوفی نژاد، بودم که جنگندههای عراقی مثل نقل و نبات از آسمان بر سر بچههای ما بمب میریختند. بچهها طی گزارشی به من گفتند که در عرض یک ساعت 77 جنگنده آمد و بمب ریخت و رفت. توی قرارگاه بودیم که بمبی اصابت کرد و وقتی بیرون آمدیم دیدیم که در کنار شمار زیادی از شهدا، پیکر یکی از رزمندگان متلاشی شده بود و سرش روی تنش نبود. ما محو تماشای این صحنه دلخراش بودیم که از ذهنم این گذشت؛ حالا به پدر و مادرش چه باید گفت که همان لحظه یک نوجوان کم سن و سال که پاهایش به زحمت به پدال میرسید، با موتور از راه رسید و به سختی موتور را متوقف کرد و فقط گفت: خوش به حالش، مثل آقا امام حسین(ع) سر از بدنش جدا شد! و گاز داد و رفت. ما از این همه جگر و جسارت متحیر مانده بودیم. در جبهههای اسلام، الا ما شاءالله از این جوانان جسور و مؤمن داشتیم.
مصاحبه: سارا صالحی