سیامین دوره هفته کتاب کشورمان، با شعار «ما همانیم که میخوانیم» نامگذاری شده و در سومین روز از این هفته، جمعی از دانش آموزان مدارس امام رضا(ع) به یک دورهمی ادبی در فروشگاه مرکزی بهنشر دعوت شدند.
یک روز با دانش آموزان مدارس امام رضا(ع) در اردوی کتاب
به گزارش آستان نیوز، در این اردوی فرهنگی که به مناسبت هفته «کتاب و کتابخوانی» توسط بنیاد فرهنگی رضوی تدارک داده شده، دختران دبیرستان واحد 7 امام رضا(ع) با حضور در نشست معرفی و خوانش و نقد کتاب «پرواز بر اسب سفید» با حضور نویسنده آن، سیده عذرا موسوی از ساعتی گردش در دنیای خیالانگیز کتاب لذت بردند و آموختند.
چرا کتاب نمیخوانیم؟
از لحظه حرکت دانش آموزان از حیاط مدرسه، شورواشتیاق خاصی بین بچهها دیده میشود. بعد از پرسیدن سوالاتی از آن ها، معلوم میشود که آنچنان که باید هم اهل کتابخوانی نیستند ولی همگی به ارزشمند بودن و جذابیت کتاب معترف اند. وقتی در جمع چند نفری آنها پرسیدم، «چرا کتاب نمیخوانید؟»
یکی از آن ها گفت: وقت نمیکنیم! من سال آخری هستم و حتی تلویزیون هم نگاه نمیکنم و تمام وقت خودم را برای کنکور آماده میکنم. دیگری جواب داد: آخه خیلی وقتگیره و چندان سرگرمکننده نیست. ما بیشتر روز را در مدرسه هستیم، دیگه وقتی برمیگردم منزل، نمیخواهم باز هم با کتاب سروکار داشته باشیم. ترجیحم دیدن تلویزیون و یا فرو رفتن توی گوشی است. دوستش ادامه داد: من کتاب میخوانم ولی نه کاغذیاش را؛ نسخه الکترونیکی آن ها را از سایتهای معتبر میخرم و خیلی راحت توی گوشی میخوانم. یکی دیگر از بچهها هم گفت: من کتابخانه شخصی دارم با کلی کتاب. مطالعه را دوست دارم ولی آن ها را نخواندم. همیشه دوست دارم در این برنامههای نشست کتاب حضور داشته باشم و با کتابها همراه نویسندگانشان از نزدیک آشنا شوم.
اما یکی هم وسط حرفش پرید و ادامه داد: من کتاب میخوانم. بیشتر رمان و نه خیلی مرتب. ولی دوست دارم دنیای ناشناخته یک داستان را همراه شخصیتهای رنگارنگش دنبال کنم، ببینی به کجا میرسد! به نظرم چون بچهها از کودکی با کتاب مأنوس نمیشوند، حالا در سن و سال نوجوانی نمیتوانند با کتاب و کتابخوانی ارتباط بگیرند. من از بچگی، بهخصوص روزهای تولدم از پدر و مادرم کتاب هدیه میگرفتم.
درست میگفتند، این سالها، جای کتابخانه خانگی و ساعتی سکوت و مطالعه و اندیشیدن را گوشی تلفن همراه با دنیایی از بازی و سرگرمیهای چند بعدیاش اِشغال کرده است. با این وجود، حضورشان در این برنامه فرهنگی و شنیدن نظراتشان بعد از تجربه یک روز جذاب در جوار کتاب هم دیدنی بود. همراه آنها وارد فروشگاه بهنشر، جایی در حوالی باغ ملی شدیم.
رنگ تازه زندگی
در کنار قفسههای مملو از کتابهای تاریخ و جامعه شناسی تا ادبیات پایداری و آثار با تقریظ رهبری، روی قابپوسترهای فروشگاه عبارات نغز و زیبایی حک شده، اما از آن میان، فرازی گیرا از رهبر معظم انقلاب زیر تصویری از ایشان که در حال تورق و مطالعه کتابی هستند، چشمگیرتر به نظر میرسد: «کتاب خوب، یکی از بهترین ابزارهای کمال بشری است.»
یکی از بچهها، مقابل یکی از قابهای فروشگاه، گرم خواندن تعبیری است که بیشتر اهالی مأنوس با دنیای کتاب با معنی آن آشنایند: «با کتاب، به زندگی خود رنگی دیگر ببخشید» از او که انگار در فکر فرو رفته میپرسم که این جمله چه چیزی را در تو تداعی کرد؟ در جوابم گفت: حرف درستی است. من نه خیلی زیاد، ولی هر وقت فرصت بکنم، کتاب یا رمانی دست میگیرم و به مرور میخوانم. بارها شده، از راهحلهایی که در کتابها خواندم در تحصیل و زندگی استفاده کردم. جاهایی گیر افتادم یا حتی در امور تحصیلی، نکاتی که از شخصیتهای داستانها یاد گرفتم، ایدهای به ذهنم رسیده.
با حضور خانم نویسنده و جمعی از مهمانان، کمکم نشست ادبی آغاز میشود. داستان کتاب درباره دختر نوجوانی همسن و سال دانش آموزان مهمان مراسم است. «گلبرگ»، دخترکی که بیشتر از عدد روی شناسنامهاش سنگ سر راه زندگیاش سبز شده و باید هر طور که شده از پس مشکلات ریز و درشت خود و حتی پدرش برآید که چند وقتی است به خاطر یک درگیری ناخواسته با همسایه به زندان افتاده و منتظر گرفتن صدور حکم قصاص یا ... .
بارقههای امید و انتظار
به تدریج که بر عمق جلسه افزوده شد و بچهها بیشتر با قصه قهرمان نوجوان کتاب آشنا شدند، توجهشان از حواشی پیرامونی به اصل ماجرا که حرف از تلاش و امید و انتظار بود، جلب شد. بهخصوص آنجایی که خانم ابراهیمی خوانشگر جوان، برشی شنیدنی از کتاب را با حس و حرارت مرور میکند. حالا بیشترِ دخترها سراپا گوش شدند تا متوجه شوند سرانجام سرگذشت پرفراز و نشیب «گلبرگ» چه میشود؟! اما بالاخره بعد از شنیدن این جمله او، حسشان بر گونههایشان جاری میشود: «همیشه پدرم میگفت که هیچ جایی نیست که از زیر چتر رحمت خدا بیرون باشد. من هنوز به معجزه و مهربانی خدا امیدوارم.»
نظر سارا نصراللهی، دانش آموز بغل دستیام را میپرسم که چرا با «گلبرگ» همذاتپنداری کرد، از چه چیز او بیشتر خوشش آمده؟ در حالی که اشکهایش را پاک میکند، جوابم را این طور میدهد: از «گلبرگ» خوشم آمده چون خیلی مستقل روی پای خودش ایستاد و رفت پیش خانواده شاکی پرونده و هر کاری از دستش با آزادی پدرش برمیآمد انجام داد. بیکار نایستاد تا پدرش محکوم شود.
فاطمه بارگزی از دلیل انتخاب نام قهرمان قصه میپرسد و اظهار میکند که اولش، به خاطر نام کتاب، فکر میکرد قرار است در نشست یک ماجرای خیالی شرکت کند ولی از ماجرای پر هیجان «گلبرگ» که پر از دغدغههای درونی او و امیدها و آرزوهای اوست، خوشش آمده. فاطمه محمودیان از طول مدت نگارش کتاب سوال کرد. اما یکی دیگر از بچهها، هدف از نگارش این داستان را از خانم نویسنده پرسید و در جواب شنید: قهرمان کتاب من، از آن دخترهای منفعلی که دیگران راه زندگی را نشانش دهند، نیست. او هم راه خود را پیدا میکند و هم در قبال گرفتاریهای دیگران بیتفاوت نیست.
سهیم شدن در تجربه زیسته دیگران
بالاخره نشست به آخر رسید. باز هم به سراغ دخترها رفتم، در حالی که هر کدام چند جلد کتاب که بیشتر مضمون روانشناسی و موفقیت داشت، در دست داشتند. یکی گفت: به نظرم با اینکه موضوع جذابی داشت ولی این همه سختی و گرفتاری برای یک دختر نوجوان خیلی زیادی بود. دیگری جواب داد: من که خوشم آمد. در بین کتابهایی که خریدم این کتاب را هم برداشتم که کامل از ماجرایش مطلع شوم.
یکی از دیگر از دوستانشان هم گفت: خواندن و شنیدن این داستانها، آن تجربههایی که ممکن است هرگز نداشته باشیم، آسان و بیدردسر به ما میدهد. بعد خواندن هر کتاب، حس می کنم بزرگتر و با تجربهتر شدم و میتوانم از یک زاویه جدید به موضوعی که شاید تا امروز آن را طور دیگری میدیدم، نگاه کنم.
شاید این بهترین توصیف از فایده مطالعه بود که در فروشگاهی مملو از بهترینهای نشر کشور در ایام هفته کتاب و کتابخوانی شنیدم.
گزارش از سارا صالحی