پایگاه اطلاع‌رسانی آستان قدس رضوی بنام آستان نیوز شامل اخبار آستان قدس رضوی،تصاویر آستان قدس رضوی و رویدادهای موقوفات امام رضا

روایت ۴ زائر بارگاه منور رضوی از حضورشان و تأثیر امام رضا(ع) در زندگی شان
۱۴۰۱-۱۲-۱۰

قصه انس و ارادت

قصه ارادت، قصه عجیبی است؛ ارادتی که به عشق و ابتلا تبدیل می‌شود. ارادتی که شاید در زندگی بوده اما به چشم نیامده باشد اما حالا به واسطه گوشه چشمی، روزگار را چنان تغییر می‌دهد که جز حیرت جایگزینی برایش نمی ماند. 

برای این گزارش به سراغ برخی زئران رفتیم و از شیفتگی بی مثال شان با حضرت رضا(ع) گفتیم و شنیدیم. روایت‌هایی خواندنی از ۲ زائر اصفهانی، یک زائر تهرانی و یک زائر لرستانی...
 

زیارت آقا پس از ۲۰ سال 
داخل صحن پیامبر اعظم(ص) آهسته قدم بر می‌دارد و ذکرها از دلش، به آرامی روی لب‌هایش می‌نشیند. سر به زیر دارد و فارغ از همه عالم، در عالم خودش سیر می‌کند. با موهای جوگندمی‌اش احتمالا باید مرزهای ۵۰ سالگی را رد کرده باشد. چند قدمی به موازاتش قدم برمی‌دارم. با نظمی که قدم هایم در همراهی با قدم هایش پیدا کرده، به آرامی سر به سمت من می‌چرخاند. لبخندی روی لب‌های هر دونفرمان می‌نشیند و همین نشانه خوبی است برای آغاز یک گپ و گفت کوتاه...
آقای سیدی از اصفهان آمده، دقیق ترش از نجف آباد است. در خیابان منتظری شمالی سوپرمارکت دارد. با خانواده آمده است. امیدواری برای جفت و جور شدن کار معافیت سربازی پسرش، او را به مشهد کشانده است. به گفته خودش کمیسیون پزشکی دو روز دیگر برگزار می شود و حالا او منتظر است تا پسرش معافیت پزشکی اش را به دست می‌آورد یا خیر. علت معافیت را می پرسم. کمی نگاهم می کند و مِن و مِن کنان می‌خواهد چیزی بگوید اما منصرف می‌شود. از اینکه باعث شدم تا دچار چنین حسی شود، احساس خوبی ندارم. برای همین خیلی زود موضوع را عوض می کنم؛ چندمین باری است که به مشهد آمده‌اید؟ 
انگار قرار نیست قصه پرسش من و شرمندگی او تمام شود. همانطور که قدم بر می داریم مکثی طولانی می کند. رو به من می گوید: امثال من فقط شرمنده امام رضا(ع) هستند. بعد از ۲۰ سال آمده‌ام. کار و کاسبی و گذر زمان و بهانه‌ای به اسم گرفتاری باعث شد تا 20 سال مثل برق و باد بگذرد و من وقتی ماجرای پسرم پیش آمد احساس کنم باید بیایم به پابوسی آقا...
در حالی که وارد صحن قدس می‌شویم می‌پرسم: هیچ مسافرتی در این سال‌ها نرفته اید؟
چرا زیاد کیش و قشم و شیراز رفته ام.
یعنی فقط نیامده اید پیش امام رضا(ع)
بله، سئوالتون شرمندگی منو بیشتر می کنه.
جلوی آبخوری وسط صحن توقف می کنم. با هم لیوانی آب می نوشیم. می گویم: خب اگر جواب گرفتید و پسرتان معاف شد...
ادامه سئوالم را انگار می داند و می گوید: تمام که بشود هر سال عید یا تابستان مهمان امام رضا(ع) می شوم. خدا را شکر که آقا به بی‌معرفتی امثال من نگاه نمی‌کند. امیدوارم جواب بگیرم. هر چند اگر صلاح نباشد و پسرم معاف نشود، تصمیم دارم تابستان یا عید هر سال به مشهد بیایم...، راستی بیماری پسرم اگزمای شدید پوستی است.


مأموریت کاری و زیارت آقا
به قول خودش، یکی از خوشبختی‌های زندگی اش مأموریت های کاری است که هر ماه یک بار او را به مشهد می کشاند. اینکه برای سر زدن از پروژه ساخت و ساز یک شرکت خودروسازی، 6 ماه است که هر ماه در نیمه اول برج به مشهد می آید را خوشبختی بزرگی می داند. به قول خانم نظرمحمدی، کل کار بازدید و تأمین اعتبار و جلسه با پیمانکاران که باید در طول دو روز انجام شود را با برنامه ریزی فشرده و در طول نصف روز انجام می دهد تا یک روز و نصف باقی مانده از مأموریتش را فقط به حرم بیاید و یک دل سیر زیارت کند.
قصه علاقه فراوانش به زیارت بارگاه امام رضا(ع) هم شنیدنی است؛ پدرم که خدا بیامرزدش، آنقدر عاشق امام هشتم بود که این علاقه را در خیلی از شیوه و روش های زندگی اش هم تسری داده بود، خیریه اش به نام ثامن الائمه(ع) بود، تابلوهای ضامن آهو را هم در محل کارش و هم در خانه داشتیم، حتی تعداد فرزندانش هم هشت تا بود 4 تا دختر و 4 تا پسر (می خندد) همین علاقه به ما هم رسید و ما هم خیلی وام دار امام رضا(ع) هستیم. دوره روضه خانگی مادرم در محل هم به نام ضامن آهو است و خانم های زیادی هم عضو این دوره هستند. 
نفیسه حتی اسم پسر 6 ساله اش را هم رضا گذشته تا او هم نشان بدهد که خیلی عاشقانه امام رضا(ع) را دوست دارد و به این علاقه افتخار می کند. 
 

به امید بخت نو
آقای تدینی از سال ها قبل در مراسم های هیئت دانشگاه صنعتی اصفهان شرکت می کند. مراسم هایی که شور فراوانی دارد اما «شعورش هم کم از شورش ندارد» توی یکی از همین حضورها، با حاج آقا دولابی آشنا شد که به دنبال جوانان با صفای شهر برای ایجاد گروهی جهادی بود. محسن هم داوطلبانه در این انتخاب شرکت کرد و نظر «حاجی دولابی» را جلب کرد. حاصل این همراهی، از مرداد امسال تا امروز، مشارکت در مرمت و تعمیر 27 خانه فرسوده بود برای تعدادی از خانواده های بی بضاعت. این مشارکت تمام و کمال خیریه بود. حاجی هم به قول امروزی ها، این همراهی خیر را فراموش نکرد و به نوبت، عوامل و تیم گروه جهادی اش را به سفر پربرکت مشهد فرستاده است. 
محسن هم خیلی برای این حضور خوشحال و مسرور است. قصد کرده که همینجا، پشت پنجره فولاد، از امام رضا(ع) حاجتش را بگیرد و سال بعد به اتفاق همسرش به پابوس آقا بیاید. 
می گوید: گرانی هست و قدرت خرید مردم هم روز به روز در حال کمتر شدن است اما من حداقل های ازدواج که یک شغل آبرومند هست را دارم، طبقه بالای منزل پدرم هم هست و نیاز به پرداخت اجاره خانه نداریم. امیدوارم آقا، بخت خوبی قسمتم کند انشاالله.
 

قصه پرویز و عنایت امام رضا(ع)
چند باری نام فامیلش را می پرسم تا خوب متوجه بشوم. «بالاگریوه»؛ اولین بار است که نام این فامیل را می شنوم. می گوید که از طایفه لُرها و ساکن شهر خرم آباد است. مدیر پخش یکی از شرکت های خصوصی است و سرگذشت ارادتش به آقا علی ابن موسی الرضا(ع) هیچ شباهتی به سه قصه قبلی ندارد. می گوید: 4 سال قبل پسر نوجوانم را در شهرمان گم کردم، هر چه گشتیم و جستجو کردم اثری از پرویز نبود که نبود. تنها فرزندمان بود. جگرگوشه مان بود و تاب دوری اش را نداشتم. نمی دانستم هست یا نیست. به بیمارستان ها، تمام کلانتری ها و هر جا که فکرش را بکنید سر زدم اما نبود که نبود. داشتم ناامید می شدم که یکی از دوستانم مرا به کناری کشید و با تردید گفت؛ «خسرو، اگر بگویم سری به امام رضا بزن و پرویز را از او بخواه، می روی؟» انگار حرفش تلنگری باشد در وجودم، بدون مکث گفتم، بله که می روم، چرا نروم؟
او در حالی که برای ادامه حرف هایش کمی حس شرمساری دارد ادامه می دهد: راستش را بخواهید خانواده پدری من اصلا اهل دین و نماز و ... نبودند و حالا هم هیچ کدام از برادران و خواهران من نماز نمی خوانند. اما من برای یافتن پرویز، حاضر بودم هر کاری را انجام بدهم. این شد که راهی سفر شدم و بلافاصله از فرودگاه به حرم آمدم و پشت پنجره فولاد با صدای بلند شروع کردم به زار زدن. آنقدر بلند فریاد می زدم و گریه می کردم که یکی از خادم ها آمد و دلداری ام داد. قصه زندگی ام را که گفتم، گفت که خوب جایی آمده ام. ساعاتی با امام رضا(ع) خلوت کردم. عصر با همسرم تماس گرفتم اما هنوز خبری از پرویز نبود. فردا هم صبح و عصر هم دوباره به حرم رفتم و شب به اتفاق برادرم که به دنبال من آمده بود برگشتیم خرم آباد. راستش را بخواهید چون هنوز خبری از پرویز نبود، قدری از آمدنم به مشهد احساس پشیمانی کردم. با خودم می گفتم که پرویز از دستم رفت، امام رضا(ع) هم کمکم نکرد، بنابراین وقتی برگردم، همین شیوه و روش زندگی را ادامه می دهم. 
نفس بلندی می کشد و ادامه می دهد: به حومه شهرمان که رسیدم همسرم تماس گرفت، نفسش بند آمده بود و از خوشحالی صدایش می لرزد. فقط می گفت: پرویز آمد، پروز آمد...
یادآوری آن خاطره باز هم منقلبش کرده و می گوید: پرویز را دزدیده بودند و پلیس آدم رباها را دستگیر و پسرم را صحیح و سالم به ما برگردانده بود. از آن روز من هم آدم دیگری شدم. تمام اشتباهات و حماقت های زندگی ام را کنار گذاشتم و آدم دیگری شدم که باورش شاید کمی مشکل باشد. خدا را شکر اکنون هم با خانواده ام آمده ام زیارت. بعد از من، همسرم هم به دنبال من شیوه و روش حجاب و زندگی اش عوض شد. شاید چند روز نبودن پرویز برنامه خدا بود تا ما به زندگی واقعی برگردیم.

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

تولیت آستان قدس رضوی

بزرگترین دروغ‌ و فریب غرب، شعار دفاع از حقوق زن است
تولیت آستان قدس رضوی صیانت از کرامت زنان را ضامن حضور مؤثر اجتماعی آنان دانست و گفت: تمدن غرب از طرفی کرامت زنان را از…

تلویزیون اینترنتی