حتما اسمش عاشقی ست، حتما باید مجنون این آستان باشند تا پشت پا به هر تعلقی بزنند، خادمان گل آرایی حرم، قرار است به خدمت امام رضا(ع) برسند، حرم و بارگاهش را بیارایند و به استقبال میلاد سلطان خراسان بروند. چه شادمانه باشکوهی شود میلاد آقایمان، با هنر عشق و گل آرایی باشکوه خادمانش...
پیشکش گل بر آستان شمس الشموس
داخل فرودگاه و در شرقی ترین جغرافیای ترمینال پروازهای داخلی، چشمم به شلوغی کوچکی می افتد. از دور حضور خادمان حرم را که می بینم مطمئن می شوم آدرس همان است که دنبالش می گردم.
قبل از حرکت، حاج آقا سلیمی مسئول هماهنگی استقبال از کاروان خادمان گل آرایی بارگاه رضوی، از تاخیر یک ساعته پرواز خبر داده بود و دلشوره ای ناخواسته که نکند نیایند، افتاده بود به جانم. اما حالا که می بینمشان، خیالم راحت شده. قدم ها را تندتر
می کنم اما قدم های تند کفایت نمی کند و بعد از چند قدم شروع به دویدن می کنم تا زودتر به جمع شان برسم.
همه پیراهن های سفید و شلوار سورمه ای به تن دارند. خادمان حرم آقا، گِرد ایستاده اند برای استقبال صمیمانه تر از خادمان گل آرایی بارگاه امام رضا(ع) که از تهران آمده اند. به هر نفر که از پای پرواز وارد سالن استقبال می شود گل هدیه می دهند، بازار خوش آمدگویی و دیده بوسی داغ است و لابه لای این دیده بوسی ها معلوم است که بعضی ها بعضی های دیگر را از پارسال خوب به یاد دارند؛ «پارسال که ترکوندین، امیدوارم امسال از پارسال بهتر بشه کارتون، خدا پشت و پناه تک تکتون»، «دم شما گرم، کاری نبود، لطف آقا بود، راستی سفارشی که داشتی رو هم آوردم»، «آقا خیلی کارت درسته، اصلا فکرش نمی کردم یادت مونده باشه.»
به نظرم فرصت خوبی برای گپ و گفت است.
بدون اینکه سر بچرخانم و لابه لای سرها دنبال چشمی برای تمایل به حرف زدن بگردم به چهره اش نگاه می کنم، نمی دانم چرا به سمتش جذب شده ام، شاید بخاطر آرامشی است که روی صورتش نشسته. کمی این پا و آن پا می کنم... جلوتر می روم و از پشت دستی به شانه اش می زنم، بر می گردد و با تبسم می گوید: جانم؟
می پرسم: جزو کاروان خادمان گل آرایی هستید؟ و دوباره با همان تبسم پاسخ می دهد: بله
صورتش غرق در آرامش است، آرام و سر به زیر، جواب حرف هایم را می دهد.
حسین فرجی خودش را مسئول گروه گل آرایی اعتاب مقدسه معرفی می کند. کاروان شان 45 نفره است که نیمی از آنها آمده اند و نیم دیگرشان شب می پرند و می رسند. تحفه ای که زمینی ارسال کرده اند هم 350 هزار شاخه گل طبیعی است که تولیدکنندگان گل تهران و مردم برایش پای کار بوده اند و قرار است با پنجه های هنرمند گل آراها، حرم را زیور و زینتی بی نظیر ببخشد.
از صحن و اماکنی سؤال می کنم که قرار است با جادوی هنرشان، زیور زیبایی حرم شود.
مکث کوتاهی می کند و باز هم با همان لبخندی که انگار جا خوش کرده است روی لب های نازکش، کمی مکث می کند، سرش را بالا می آورد و چشم در چشمم می گوید: ما که قرار نیست به حرم زینت بدهیم. این گل ها آمده اند تا از این حرم عطر و زیبایی بگیرند. این را واقعا از جان و دلم می گویم خدمتتان. قرار است انشاالله صحن های آزادی، گوهرشاد، انقلاب، پیامبر اعظم(ص) و به ویژه روضه منور رضوی با این گل ها آراسته شود.
بیشتر از 20 سال است که مجتمع فرهنگی محبان فاطمه الزهرا(س) را برپا کرده است. 20 سال است که خادم گل آرایی حرم سیدالشهدا(ع) هستند و 10 سال هم می شود که به تعبیر خودش، روزی دیگری یافته اند برای گل آرایی بارگاه علی بن موسی الرضا(ع)
حرف مان به گزینش همراهان و تمنای حضورشان کشیده می شود، اینکه همراهان این سفر چطور انتخاب شده اند، دوباره سرش را بالا می آورد و یک دور همه را گذرا نگاه می کند و می گوید: گزینش آنها دلی است، با جان و دل آمده اند. همه شان خادم افتخاری آقا هستند و نشان خدمت علی بن موسی الرضا را دارند.
عزتی که مادر آرزو کرد و به حسین رسید
از او می خواهم به عقب تر برگردیم، به تهران و خداحافظی اش با خانواده و ... . دستی به ته ریشش می کشد، حلقه چشمانش را کوچک می کند و می رود تا آنچه گذشته را ردیف کند و برایم بگوید: از جانب خانواده که فقط التماس دعا بود و گریه همسرم برای طلبیده شدن.
می خواهم بیشتر از دل و درونش بدانم و می گویم: تکراری نیس؟ هر سال می آیید و کاری تکراری انجام می دهید؟
برای اولین بار لبخند دائمی اش کم رنگ می شود. کمی تعجب توی چشم هایش دویده. می گوید: همه عزتی که داریم از همین اهل بیت است.
و نشانی دعای مادرش را اینگونه یادآوری می کند: مادرم می گفت خدا عزت دنیا و لذت آخرت قسمتت کند. عزت دنیا از این بیشتر به نظرت؟
معلوم است که به دعای مادر خیلی اعتقاد دارد. متوجه می شود سؤالم با چاشنی مزاح بوده و دوباره لبخند، بر می گردد سر جایش.
واسه آقا، جون بخواه
بعد از خنده های حسین آقا، می روم سراغ حسن علی اکبری که جدی است و کمی هم خسته کار و راه.
۸ سال است که در این گروه به گل آرایی عتبات مشغول است. برای امام رضا(ع) و حرمش هم کار، با یک تلفن هماهنگ شد؛ "داداشم زنگ زد و گفت میای؟ منم گفتم واسه آقا جون بخواه، ها که میام" به همین سادگی، به همین خوشمزگی...
شیطنت برای پرسیدن سؤال و جواب های متفاوت دست از سرم بر نمی دارد: "شما که حرم امام حسین می رین، به کار و کاسبی می رسیدین تا بقیه بیان، از کاسبی افتادین، اجاره مغازه و ..."
با همان چهره خشک و جدی می گوید: کرکره مغازه رو با خوشحالی پایین کشیدم، حالیت هست داداش؟!
می گوید: تمام مسیر پرواز در فکر طرح ها و شکل و شمایل آرایش گل ها بودم. به تنوع چیدن فکر می کردم و ذهنم درگیر این بود که چکار کنم تا طرح های امسال بیشتر به دل بنشیند. به رنگ گل ها فکر می کردم. برای ما مهم است زائران تفاوت گل آرایی امسال با سال های گذشته را بهتر متوجه شوند.
و باز هم سؤال تکراری من و پاسخ جالب او " کسی برای آمدنتان سوسه نیامد؟"
"چرا خب، هست از این آدما همه جا، اما انگشت شمارند... . جاذبه آقا هم واقعا دل ما را گیر انداخته."
بین صحبت های من و او، خادمان حرم، با سلام و صلوات، از میهمانان تهرانی می خواهند به سمت اتوبوس راه بیفتند. اغلب بیشتر از یک کیف دستی کوچک ندارند. بوی عود که خادمان حرم فضا را معطرش کرده اند، همه جا پیچیده، درست مثل بوی صحن و سرای حرم.
از سالن اصلی عبور می کنیم و سوار اتوبوس می شویم.
مردم عاشق برگ گل های حرم
توی اتوبوس به دنبال چهره متفاوتی می گردم اما خودم نمی دانم چطور چهره ای باشد بهتر است. نگاهم به حاج یدالله فرجی می افتد که تمام موهایش سفید شده است. او که 21 سال است در کربلا گل آرایی می کند، از 10 سال قبل هم پای ثابت گل آرایی حرم است. ۶۴ سال است که گل فروشی دارد.
همین رزومه بلند و بالا و موهای سفیدش بهانه خوبی برای هم کلام شدن است.
روی صندلی کنارش می نشینم. اتوبوس به سمت میدان فرودگاه حرکت می کند.
می گوید: در حالت عادی کمردرد، سوزش چشم، خشکی پا و ... زیاد دارم اما وقتی توی حرم ها کار گل آرایی انجام می دهم هیچ کدام از اینها نیست...
قصه مواجهه زائران با گل آرایی ها هم شنیدن دارد و حاج یدالله با همان لهجه کشیده تهرانی اش می گوید: "تک تک این برگ گلا واسه زائرای آقا حرمت داره جون شما، خیلیم از ما می خوان اما خو نمی شه که، به یکشون بدی، باید به همه بدی. اما وقتی کار تموم بشه، اضافی اگه بیاد می دیم دست مردم."
همهمه داخل اتوبوس زیاد هست و صدای صلوات پشت سر هم شنیده می شود. سرم را به پشتی صندلی سفت می کنم و گوش هایم را تیز.
یکی از میهمانان وسط اتوبوس ایستاده و میدان داری می کند. با صورت گوشتی و سبیل های کوتاه شده و قدری هم اضافه وزن. او که بعدا می فهمم علیرضا بنی حسن اسم و رسمش هست، صدایی بم و ضخیم دارد و وسط اتوبوس می ایستد و خطاب به سایر خادمان شروع به صحبت می کند: خدا وکیلی خادمان امام رضا ما را شرمنده کردند و علیرغم گرفتاری هایی که دارند به پیشواز شما آمده اند. سلامتی خودشان و خانواده آنها صلوات محمدی بفرستین. و بعد خطاب به همراهانش، در حالی که به مدیر گروه اشاره می کند، می گوید: حاج حسین خداوکیلی خیلی خسته بود، تازگی از گل آرایی حرم خانم حضرت معصومه برگشته بود اما امسال هم کاروان رو راه انداخت. مزد زحمات حاج حسین که این پرچم را به دست گرفته و ما به عشق ائمه نوکری می کنیم، سلامتی خودش و خانوادش و عاقبت به خیری بچه هاش صلوات.
رسیده ایم به بیرون از فرودگاه. بنی حسن خطاب به همکارانش می گوید: "داداشای گل، می بینین که تریلی و کامیون رسیده، بریم بیرون به یادگار عکس بگیریم و زود بریم برا نماز ظهر حرم باشیم ایشالا"
بیرون از فرودگاه و بعد از تابلوی بزرگ فرودگاه مشهد، یک کامیون و تریلی توقف کرده است.
تصویربردارها در تکاپو هستند برای ثبت تصاویر بهتر. درهای تریلی را باز می کنند، تا سقف پر است از کارتن های گل که روی هم چیده شده اند. قرار است از داخل تریلی هم تصویربرداری کنند. تصویربردار داخل می شود و درها را می بندند تا چهره خدام در لحظه گشودن درها ثبت شود.
شوخی برخی خادم ها و همکارانش فضا را صمیمی تر کرده است. «آقا رفتی داخل باز نمی کنیم در رو»، «می گیم دما رو پایین بیارن تو هم سرد بشی، هر چند بیشتر از گل یخ که نمی شی...»
در را باز می کنند و صلوات بلند می شود.
خادم ها به ردیف ایستاده اند. در تریلی اول باز می شود. صدای تکبیر و صلوات بلند می شود...
خادمان بارگاه رضوی، گل به دست به سوی رانندگان تریلی و کامیون حامل گل ها می روند و با اهدای گل، آنها را در آغوش می کشند.
بوی عود شامه را نوازش می دهد، اتوبوس زردرنگ خادمان گل آرایی پیش می افتد و تریلی و کامیون حامل گل به دنبال آنها به پیش می رود.