پایگاه اطلاع‌رسانی آستان قدس رضوی بنام آستان نیوز شامل اخبار آستان قدس رضوی،تصاویر آستان قدس رضوی و رویدادهای موقوفات امام رضا

خاطرات نزدیک به ۵۰ سال خدمت در کلام خادم قدیمی امام رضا(ع)
۱۴۰۲-۰۳-۲۳

خادم شب‌های روشن حرم 

۲۰سال از اتفاق آن شب می‌گذرد اما هنوز هم وقتی یادش می‌افتد، آن خاطره چون قاب عکسی که در پس شعله شمعی روشن ‌شود، مقابل دیدگانش ظاهر می شود؛ دختر جوان مقابل گنبد طلا، خیره به بالاترین نقطه گنبد ایستاده بود. آدم‌ها اطرافش و بی تفاوت به او در گذر بودند. ناگهان در حالیکه عکس گنبد در دو چشم تر او می‌لغزید، سرتا پای وجودش فریاد شد. دخترک نابینا برای اولین بار بود که رنگ را دیده بود؛ زردی طلا را. و شکل گنبد طلایی امام رضا(ع) فارغ از آنچه تا پیش از این پیشش مجسم شده بود در دیده ‌اش نشسته بود.

سیدعلی میرآقازاده، خادم جوان، یکی از ده‌ها نفری بود که در آن لحظه پرهیجان، بی آنکه فکر کند، به سمت دخترک می‌دوید. هر چه پیش می‌رفت تا به وقوع آن حادثه بزرگ نزدیک شود، همه چیز در میان جمعیت گم می‌شد. حادثه‌ای که اکنون برای او پیداترین خاطره دوران خدمتگذاری‌اش است که هر از گاهی در پندارش روشن می‌شود و او را به سال‌های دور می‌برد؛ زمانی که آرزوی خدمت به امام رضا(ع) برایش تحقق یافته بود و توفیق این خدمتگذاری همچون روزی نطلبیده بر سفره دلش جای گرفته بود.
 

دلبسته نواهای امام رضایی در نوجوانی

پیش‌تر از این قصه، نواهای امام رضایی بودند که سیدعلی را در نوجوانی دلبسته کرد؛ همان نواهایی که خانواده سیدعلی آقامیرزاده را به عشق روضه‌های امام رضایی از تهران به مشهد کشانده بود و سیدعلی نوجوان را بعد از 16 سال دوری به مشهد آورده بود. این اتفاق که به خواست پدرش رخ می‌داد، طور دیگری او را شیفته حرم مطهر رضوی کرده بود و  همان زمان که پدرش به خانه آمده و گفته بود که «بس است دیگر باید برگردیم به مشهد، شهر خودمان، دل پسرک را شکلی دیگر لرزانده بود.
 خانواده میرآقازاده از ابتدا و پیش از مهاجرت به پایتخت، در محله سرشور سکونت داشتند و پس از بازگشت به مشهد باز هم ساکن همین محل و پای ثابت روضه‌های شب‌های جمعه‌ای می‌شوند که عمه سیدعلی در خانه‌اش برپا می‌کرد. روضه‌هایی که آن زمان نظیرش کم بود و خیلی‌ها از جاهای مختلف شهر خودشان را به آنجا می‌رسانند؛ «عمه ام 60 سال روضه زنانه برگزار می‌کرد. وقتی به مشهد بازگشتیم، شب‌های جمعه بعد از این روضه‌ها مشرف می‌شدیم به حرم مطهر»
نوای روح‌انگیز جاروکشی خدام در حرم 
خاطره دیگری در ذهن سیدعلی است که وقتی آن را تعریف می‌کند می‌تواند صدای هماهنگ جاروکشی خدام را در دهه ۵۰ بازسازی کند. صدای جارویی که غبار را از کف صحن‌ها می‌زدود و با صدای خش خشی که در آن مکان مقدس نجواگونه می‌نمود، دل‌ صدها نفر را به عالمی دیگر می‌برد. گویی آن غبار که با جاروهای سیخی خدام می‌رفت و آن پاکیزگی که با همان جاروکشی بازمی‌گشت، نوایی هماهنگ بود و یک جور سرود خواهش دلدادگان در حرم اربابشان امام رضا (ع).
«شاید همین اشتیاق و احساسی که در عالم بچگی از دیدن خدام و جاروکشی آن‌ها در من به وجود آمده بود باعث شد سال ۵۵ برای خدمتگذاری به حرم بروم و  8 سال در قسمت فراشی خدمت کنم. اشتیاق زیادی برای این کار داشتم با اینکه دستم تاول می زد اما چیزی بود که آن تاول‌ها را التیام می‌داد.»
 و این است قصه دلدادگی به جارویی که صحن حرم را می‌روفت و می‌رفت تا سیدعلی جوان را به مراحل دیگر خدمتگذاری برساند.
 

خادم شب‌های روشن حرم


قدم گذاشتن در مراحل دیگر خدمت

 «آن زمان مثل حالا خیلی قانونمند نبود که یک نفر ۱۰ سال خادمیاری کند و پس از آن قدم در مراحل بالاتر بگذارد. ۵ سالی خدمت می‌کردیم بعد سرکشیک معرفی مان می‌کرد. همینطوری بود که پس از ۸ سال خدمت در فراشی به بخش دیگری منتقل شدم اما خاطره آن ۸ سال را هرگز فراموش نمی‌کنم.»
 گویی صدای سیدعلی آقامیرزاده  از به خاطر آوردن خاطرات، جانی تازه گرفته است. کلمات را شمرده تر ادا می‌کند شاید این‌گونه همپای پیرمردهایی شود که آن زمان در کنارشان در فراشی خدمت می‌کرد.
«در کشیک ما بیشتر قدیمی‌ها و پیرمردها بودند. همه شان برای من الگو بودند. همین الان که من ۶۶ سال سن دارم می‌گویم آن‌ها الگوی من بودند تا به اینجا رسیدم. آن ها تاثیر زیادی در کار و زندگی من داشتند. من و ۳ جوان دیگری که در این بخش بودیم سعی می‌کردیم هوای آن‌ها راداشته باشیم وکمکشان کنیم. »
 

ماجرای بستن درهای حرم

غرق شدن در گذشته‌های دور، خاطرات میرآقازاده را به شکل عکسی قدیمی درآورده است  که در ذهنش ظاهر می‌شود. با به یادآوردن خاطره‌ای دیگر آهی می‌کشد و تعریف می‌کند: آن زمان ها ساعت ۱۰ در حرم بسته می‌شد تا اذان صبح. ما چهارتا جوان، به خدام مسن می‌گفتیم بروند بخوابند و خودمان همه کارها را انجام می‌دادیم. در آن زمان دارالسرور و دارالذکر و دارالعباده دست فراش ها بود، بالای سر حضرت  هم دست خدام بود. هر شب تا صبح قسمت‌های حوزه فراشی را تمیز می‌کردیم، غبارروبی می‌کردیم و همه کارهایی که لازم بود را انجام می‌دادیم. دوست داشتیم مسن‌ترها اجازه دهند خودمان کارها را انجام دهیم و از این توفیق بسیار خرسند می‌شدیم.
 

حس و حال غریب غبارروبی و حاجتی که روا شد

از مراسم شستشوی حرم که حرف می‌زند عکس‌های بیشتری از گذشته‌ها در ذهنش ظاهر می‌شود. مثل تصویری که از غبارروبی ضریح به ما می‌دهد و البته می‌گوید که مهم‌ترین خواسته زندگی‌اش را هم در همین شب‌ها از خدا طلبیده و امام رضا(ع) وساطتش کرده است. 
«یک صندوقچه نقره بود و شمعی که روی آن روشن بود. هنگام غبارروبی، بزرگترها در صندوق را باز می کردند.  قدیمی‌ترها با کتاب‌ها و مفاتیح می‌نشستند. در بین آن‌ها یک دربان، یک خادم، یک کفشدار و یک فراش بودند. مراسم عجیبی بود، حس و حال غریبی داشت و این حس و حال را در دل ما زنده می‌کرد تا در آن لحظات از امام‌مان چیزی بخواهیم. یک بار ما چهار جوان نشسته بودم و می‌گفتیم که عرق کارگر تا خشک نشده باید مزدش را بدهند. حاجت می‌خواستیم امام رضا(ع) را واسطه کردیم. مهم ترین چیزی که در  آن زمان می‌خواستم همسری پاکدامن بود تا زندگی‌ام سر و شکل بگیرد. توی دلم گفتم  «یا علی ابن موسی الرضا شما وساطت کنید یک خانمی در زندگی من باشد تا شب های کشیک به شکایت اینجا نیایم.» نمی‌دانم چطور در آن سن یعنی ۲۲ سالگی چنین خواسته‌ای از دلم برخاست اما آن خواسته خیلی زود محقق شد. ثروتی که هنوز هم دارم و آن همان آرامشی است که از ازدواجم با شریک زندگی‌ام دارم و این را مدیون وساطت امام هشتم(ع) هستم.
 

حال و هوای کشیک‌های ۲۴ ساعته 

 او در ادامه تعریف می‌کند: حدود سال ۵۸ کشیک‌ها ۲۴ ساعته بود. آن زمان مغازه لوازم بهداشتی در ۱۷ شهریور داشتم. یادم می‌آید که مغازه را کامل تعطیل می‌کردم و به کشیک می‌رفتم. کشیک ما از ۶ صبح شروع می‌شد تا ۶ صبح فردا. در زمان کشیک هم کارها آنقدر زیاد بود که وقت سرخاراندن نبود با همه این‌ها اصلا نمی‌فهمیدیم زمان چطور می‌گذرد و ۲۴ ساعت چگونه طی می‌شود. 
میرآقازاده ادامه می‌دهد: سال ۶۸ بود که اسمم برای کفشداری درآمد و ادامه کار را در کفشداری به خدمت مشغول شدم. آنجا هم برایم پر از خاطره است. پر از تصاویر زیبا و به یادماندنی که نمی‌دانم از کجا شروع کنم و کدام را تعریف کنم اما می‌دانم این بخش از دوره خدمتگذاری‌ام پایم را برای همیشه در خادمی محکم کرد.»
میرآقازاده سال هاست که به شکل‌های مختلف به امام هشتم(ع) و زائرانش خدمت می‌کند. از خدمت داخل حرم گرفته تا خدماتی بیرون از این مکان مقدس همچون فراهم کردن مکانی برای بسته‌بندی‌هایی که مناسب توزیع برای زائران در دهه کرامت است. 
 

شفای چشم‌های خاموش در شبی روشن

«در صحن اسماعیل طلا بودیم که ناگهان صدای فریادهای زنی جوان و سر و صدای مردم بلند شد. دختر جوانی را می‌دیدم که به گنبد خیره شده است. می‌گفتند زن جوان نابینا بوده و شفاپیدا کرده است. برخی تکه‌هایی از لباسش را کنده بودند و تبرک پیش خودشان نگه داشتند. به سرعت سمت او رفتیم و او را به دفتر کفشداری که آن زمان زیر نقاره خانه بود بردیم. بعد تأیید شد دختر نابینا بوده و شفا یافته است. آن روز آن حس و حال آن گریه ها هرگز از دهنم بیرون نمی‌رود.»
میرآقازاده این خاطره را در پایان حرف‌هایش تکرار می‌کند تا بگوید حسش به امام هشتم(ع) و خدمت به او کم از حس شفایافته‌ها ندارد. او آرزو دارد تا توان دارد به امام رضا(ع) خدمت کند.

گزارش: مریم مانا

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

تولیت آستان قدس رضوی

بزرگترین دروغ‌ و فریب غرب، شعار دفاع از حقوق زن است
تولیت آستان قدس رضوی صیانت از کرامت زنان را ضامن حضور مؤثر اجتماعی آنان دانست و گفت: تمدن غرب از طرفی کرامت زنان را از…

تلویزیون اینترنتی