چه خوش مسیری است پیادهراه آیتالله واعظ طبسی وقتی که پایانش روشن شدن چشممان به گنبد طلای آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام باشد. همان جا که دلشکسته و دلبریده از هیاهوی دنیا، میایستیم و دست روی سینه ملهوفمان میگذاریم به ادب و با تمام رمق جان خستهمان زمزمه میکنیم: «آمدم ای شاه، پناهم بده ...»
گزارشی از حال و هوای مواکب پیادهراه آیتالله واعظ طبسی/ این پیادهراه به بهشت میرسد
به گزارش آستان نیوز، و به ناگاه در این امنترین پناهگاهِ عالم، دور تا دورم پر میشود از آدمهای جا مانده. همانهایی که به اربعین و کربلا نرسیدند و حالا دست تقدیر، زیارت شمس الشموس و انیس النفوس را در آخرین نفسهای ماه صفر برایشان رقم زده تا قدم بگذارند در پیادهراهِ منتهی به حرم و برات کرب و بلای سال دیگرشان را به شرط حیات، از شاه خراسان بگیرند.
چشمهای بارانی زائران
موکبها شانه به شانه هم ایستادهاند با هزار بهانه شیرین و دلکش برای بارانی کردنِ چشم زائرانی که در این بقعه مبارکه، جغرافیا برایشان بی معناست. اصلا مگر فرقی هم میکند از کدام نقطه جهان آمدهاند، وقتی که میعادگاه نهایی، پلاک هشت و سلام به امامِ رئوفی است که دست هیچ درماندهای را خالی از خانهاش برنمیگردانَد.
کنار دو پسربچهای که با همه داراییشان آمدهاند و بساط عشق پهن کردهاند در پیادهراه، میایستم. لپهایشان گل انداخته و عین خیالشان نیست که تمام پیشانی و دستهایشان تا آرنج، از واکس چرب شده. با ذوق، صدایشان را در گلو انداختهاند و واکس قهوهایشان را به رخ موکبهای پر زرق و برق بزرگترها میکشند. میپرسم: «تا کِی اینجایید و واکس صلواتی میزنید؟» نگاهشان را میچرخانند سمت حرم و با هم میگویند: «تا روز شهادتِ آقا. هنوز خیلی زائر توی راه است که نرسیده خانم!»
کربلای ایران
راست هم میگویند. جاده سرخس به خراسان هنوز چشم به راه قدمهایی است که چند ماهی میشود توی راهند تا به این پیادهراه برسند. جلو میروم. موکب به موکب. اینجا به جای عمودهای مسیر نجف به کربلا، شماره موکبهاست که تو را به امامِ رضا علیه السلام میرسانَد. هر کسی هر چه دارد آورده در کربلای ایران. یکی سینیِ پر از استکانهای چای قند پهلو. یکی دیگهای بزرگ حلیم و یکی مثل این حاج آقا، که بساط شاهانه چلو و کباب راه انداخته برای در رفتن خستگی از تن زائرانِ پیادهی پیادهراه.
صف زنها بلند است و مقدمتر. از این سر موکب تا آن سرش ایستادهاند و خادمها به همراه چند مرد دیگر، برای اینکه زنها راحتتر باشند با دستهایشان زنجیر ساختهاند و روبهرویشان ایستادهاند. قابی از غیرت که عجیب، تماشایی است در این شب که گنبد طلا مثل خورشید در میانهی پیرهن سورمهای آسمان میدرخشد. حاج آقا چلوکباب را میکشد و صف تمام نمیشود. جلو میروم تا اسمش را بپرسم. چشمهایش پر از اشک میشود و لبهایش با لرزه میگوید: «اگر منِ روسیاه را قبول کنند، نوکر آقا علی بن موسی الرضا (ع).»
فناء فی المحبوب
و مگر عشق چیزی جز این فناء فی المحبوب است؟ که هر که از تو نشانیات را پرسید نشان خانه محبوب را بدهی. که به جای اسم، بگویی نوکر. و به جای من، بگویی آقا. راه میروم و هر لحظه، نوکری سراسیمه به پیشوازم میآید تا میهمان موکبش شوم اما بی نشانه و گمنام. در این پیادهراهِ بلندِ پر از برکتِ منتهی به نور، سختترین کار، پرسیدن نام خادمهاست. همانها که خودشان را پشت هزار درِ گمنامی پنهان کردهاند و جز رضایت زائران محبوبشان رضا (ع) بهایی نمیخواهند در ازای این حجم لا یوصفِ محبتِ بی چون و چرا.
نوکری خطاطی میکند. نوکری کتاب هدیه میدهد. نوکری دیگ شلهاش به راه است و عطر زعفرانش تمام مسیر پیادهراه تا حرم را پر کرده. و نوکری در لباس خادمان حرم، روضه میخوانَد. روضه قمر بنی هاشم. روضه غیرت آن زیبارویِ نیکوصفتِ حیدرولدِ دشت نینوا که حتی نوشیدن یک جرعه آب را از لبهای ترک برداشتهاش دریغ کرد چون لبهای امامِ زمانش خشک بود. خادم سر خم میکند به گریهای بلند و شانههایش از هق هق مردانهاش میلرزند: «آهای مردم، ای زائران، الآن امامِ زمان ما تنهاست، غریب است، و شاید همین جاست، کنار ما، و دارد میرود پابوس جدش علی بن موسی الرضا (ع). ولی اگر او را ببینیم رویمان میشود توی صورت ماهش نگاه کنیم؟» و دستهای خالیاش را به دعا بالا میگیرد تا شاید محبوب اینگونه او را بیابد و گوشه چشمی کند به این موکبها.
آخرین موکب
راه میروم و به آخر پیادهراه میرسم با دستهایی پر از برکت هدیه موکبهایی که نمیگذارند دست خالی از کنارشان رد شوی. برای آدمِ همیشه جا ماندهای چون من، که هیچگاه برات کربلا قسمتم نمیشود، نفس کشیدن در آستانه پیادهراه آیتالله طبرسی میشود یک نشانه. نشانهای شیرین در مشهد برای درک لذت زیارت اربعین در نقطهای غیر از أرض کرب و بلا.
صدای نوحهی عربی سفرة إلی الله جانم را روشن کرده و هر چه به حرم نزدیکتر میشوم آشوبترم میکند. و مگر جز این است که سفر این پاهای تاولزدهی زائرانی که روی صندلیهای موکبهای پیادهراه آیتالله طبرسی نشستهاند به سوی خداست؟ به سوی رضاست؟ به سوی آقاییست که رسم و ادب اشک را اینگونه به ما و ابن شبیب یاد داده و گفته: «ای پسر شبیب! اگر بر چیزی گریه میکنی، بر حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام گریه کن، چرا که او را سر بریدند» و ناگهان، در انتهای پیادهراه، چشمهای حسرتزدهام روشن میشود به اشکی قاطی شده با تصویر گنبد امامِ رئوف. به روضه شاه طوس. به همان بزرگواری که رفتهها به ما نرفتهها سپردهاند که برات کربلا دست همین آقاست ...
گزارش: حنان سالمی