پایگاه اطلاع‌رسانی آستان قدس رضوی بنام آستان نیوز شامل اخبار آستان قدس رضوی،تصاویر آستان قدس رضوی و رویدادهای موقوفات امام رضا

۱۴۰۲-۰۷-۰۵

امام رضا(ع) در یاد شهدای دفاع مقدس

روز اعزام غلغله ای بود در حرم. آنقدر آمده بودند که نمی توانستی بشماری. نوجوان و جوان پیرمرد، مادر و همسر و خواهر، شاغل و بیکار، مجرد و متأهل... نقطه اشتراک همه آنها عظم برای اعزام بود. جبهه جنوب، جنوب غربی، شمال غربی... فرقی نداشت، آمده بودند تا بروند، مهم نبود اتوبوس یا قطار کدام مسیر را در پیش بگیرد...

روزگاری بارگاه منور چشم و چراغ ایران، محل تجدید روحیه و عهد مردانی بود که برای اعزام به جبهه و دفاع از وطن، از جان دست شسته و از خود گذشته بودند. روزهای اعزام، فرستادگان رضا(ع) گوشه گوشه صحن ها را پر کرده بودند. نوحه اعزام می خواندند و اشک استجابت می ریختند. آنها که از پشت پنجره فولاد و ضریح مطهر امام رضا(ع)، دعا کردند و امام رضا(ع) برگه اعزامشان را مهر کرده بود، حال و هوای دیگری داشتند. آنها حاجت روا شده بودند و عاشقانه تر اشک می ریختند.
 

شهدا و یاد امام رضا(ع)
بی شک همه آنها که برای وطن رفتند، از مریدان و مخلصان درگاه رضوی بودند اما بودند شهدایی که در میان وصیت نامه خود، ارادت قلبی را به نوعی به حضرتش نشان داده بودند. درست همانند این شهدا...
شهید ابوالفضل اصلاح: تنها آرزوی من در درگاه خداوند متعال این است که خادم حرم ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) شوم و پدرم، اگر این آرزو نصیب من نشد از شما می‌خواهم خادمی حرم امام هشتم(ع) را به عهده بگیرید و به زائران امام رضا(ع) خدمت کنید.
شهید احمد احمدنژاد بیرم آباد به خانواده‌اش سفارش می‌کند: از شما می خواهم که در تشییع جنازه ها و نماز جمعه ها شرکت و در کنار قبر علی بن موسی الرضا(ع) برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کنید. از شما می خواهم که اگر خداوند توفیق شهید شدن را به من داد، مرا به بهشت رضا آن جایگاه عاشقان خدا و آن خانه ابدیت به خاک بسپارید.
شهید احمد کفاش طرقی به پدرش وصیت می‌کند: پدر جان اگر من پسر شما احمد کفاش، کشته شدم مرا در صحن حرم علی بن موسی الرضا(ع) به خاک بسپارید . پدر جان اگر آنجا جا نبود مرا در بهشت رضای مشهد خاکم کنید.
شهید اسماعیل محمدی مجرد در جوار مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) عهدنامه‌ای می‌نویسد: بسم الله الرحمن الرحیم خدایا چنان نیرو و قوت و قدرتی به ما عطا فرما که در اطاعت و بندگی و عبادت و دستورات و احکام تو موفق باشیم انشاء الله. از این زمان به بعد با خود و خدای خود در این مکان مقدس در کنار مرقد حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) عهد می‌بندم که جانم را فدای اسلام کنم.
 

روایت هایی از توسل شهدا به امام رضا(ع)

روایت ها از توسل شهدا و خانواده آنها به امام رضا(ع) هم شنیدن دارد، روایت هایی که نشان از ارادت ناب و خالص شهدا و خانواده های شان به سلطان خراسان دارد. روایت هایی که آنها را راهی جبهه کرد یا پیکر عزیزانشان را به آنها بازگرداند. 

روایت اول؛ فقط با پسرم به مشهد می‌روم
شهید چراغعلی زیدآبادی اهل شهر سیرجان در استان کرمان و پیکرش به مدت 11 سال مفقود بود. طی این مدت هر وقت مسئولان بنیاد شهید شهر سیرجان مادر شهید را برای سفر به مشهد دعوت می‌کردند، وی می‌گفت «من فقط با پسرم به مشهد می‌روم» و از رفتن به مشهد خودداری می کرد. مسئولان بنیاد شهید به او می گفتند «جنگ تمام شده و فرزند شما شهید شده بیایید و به زیارت امام رضا (ع) بروید.» بالاخره مادر شهید پذیرفت که همراه عروسش به مشهد بروند. هنوز چند روز از حضور مادر شهید در مشهد نگذشته بود که خبر دادند پیکر یک هزار شهید گمنام را با نام و هویت کشف شده برای طواف در حرم رضوی و تقسیم در سراسر کشور به یکی از صحن‌های حرم آورده اند و مراسم عزاداری در حرم مطهر در حال برگزاری است. مادر شهید هم از موضوع خبردار شد و برای شرکت در عزاداری به حرم رفت. او که سواد خواندن و نوشتن نداشت در گوشه ای از حرم ایستاد و به تابوت ها خیره مانده بود. یک تابوت جلوی پای او قرار داشت که روی آن نوشته شده بود: شهید چراغعلی زیدآبادی. شهید و مادرش همزمان به محضر امام رضا(ع) رسیده بودند. بعد از این که مسئولان از این اتفاق با خبر شدند، پیکر شهید را به اتفاق مادرش به سیرجان منتقل کردند.
 

روایت دوم؛ شهید امام رضا(ع)
یکی از مسئولان تفحص پیکر شهدا در خاطره‌ای می گوید:
«اوایل سال 72 بود و در فکه هوا به شدت گرم بود. در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزی می‌شد که پیکر شهیدی پیدا نشده بود. هر روز صبح زیارت عاشورا می خواندیم و کار را شروع می کردیم. گره و مشکل کار را در خود می‌جستیم. مطمئن بودیم که در توسل هایمان اشکالی وجود دارد.
آن روز صبح، کسی که زیارت عاشورا می خواند، توسلی پیدا کرد به امام رضا(ع). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. می خواند و همه گریه می کردیم حس و حال خوبی به ما دست داد. یکی از دوستانمان که مداحی می کرد در میان مداحی، از امام رضا(ع) طلب کرد که دست ما را خالی برنگرداند و...
هنگام غروب بود و ناامید بودیم از این که یک روز دیگر هم گذشت بدون اینکه پیکر شهیدی پیدا شود  قصد داشتیم دست از کار بکشیم و به مقر برگردیم . خورشید می رفت تا پشت تپه ماهورهای روبه رو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه ای لباس توجهمان را جلب کرد.
همه سراسیمه خود را به آن جا رساندند. با احترام پیکر شهید را از خاک بیرون آوردیم. وقتی که یکی از جیب های پیراهن نظامی اش را باز کردیم تا کارت شناسایی و مدارکش را خارج کنیم، یک آینه کوچک، که پشت آن تصویری نقاشی شده از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته بود، پیدا کردیم. از آن آینه هایی که در مشهد و در اطراف ضریح مطهر می فروشند. به یاد توسل های صبح به امام رضا(ع) افتادیم . همه اشک می ریختند. نام شهید سید رضا بود و پشت پیراهنش با خط خوش نوشته شده بود: یامعین الضعفاء.

روایت سوم؛ سفر به مشهد
شاهرخ ضرغام از آن لات‌هایی بود که همزمان با انقلاب و به محض شنیدن ندای آزادی بخش امام خمینی(ره) به یاران انقلاب پیوست.
قبل از انقلاب از آن جوان های شر بود. از کسی هم حساب نمی‌برد. مادر پیرش هم کاری نمی‌توانست بکند الا دعا! اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد؛ خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان (عج) قرار بده. دیگران به او می‌خندیدند. آن طور که اطرافیانش تعریف می کنند، شاهرخ یک روز عصر به خانه برگشت و بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی؟!
گفت: آره بابا، بلیت گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودند. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودند.
صبح روز بعد به مشهد رسیدند. بدون معطلی بعد از پیاده شدن از اتوبوس با وجود خستگی زیاد خودشان را به حرم امام رضا(ع) رساندند. شاهرخ به محض اینکه چشمش به ضریح امام رضا (ع) افتاد دلش طاقت نیاورد. سریع رفت جلو و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود بلند کرد و نزدیک ضریح آورد.
عصر همان روز از مسافرخانه به سمت حرم حرکت کردند. شاهرخ زودتر از همه رفته بود. وقتی مادرش به نزدیکی حرم می رسد می بیند شاهرخ کنار در ورودی و رو به گنبد روی زمین نشسته است. مادرش می گوید :
«آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.»
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم. اما می خواهم توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعت به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.دو روز بعد به تهران برگشتند، شاهرخ واقعا توبه کرده بود و همه خلافکاری های گذشته را کنار گذاشته بود. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت. یکی از همرزمانش در مورد نحوه شهادت شاهرخ می گوید: ساعت نه صبح بود. تانک های دشمن مرتب شلیک می کردند و جلو می آمدند. تانک هایی که از رو به رو می‌آمدند بسیار نزدیک شده بودند. شاهرخ هم اولین گلوله را شلیک کرد. بلافاصله جای خودمان را عوض کردیم.

آن ها بی امان شلیک می کردند. شاهرخ گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کرد و تانک با صدای مهیبی منفجر شد. تیربارها روی تانک ها مرتب شلیک می کردند.
ما هنوز در کنار نفربر در درون خاکریز بودیم. فاصله تانک ها با ما کمتر از صد متر بود. شاهرخ گفت: تو اون سنگر گلوله آرپی جی هست برو بیار. بعد هم آماده شلیک آخرین گلوله شد. شاهرخ از جا بلند شد و روی خاکریز رفت. من هم دویدم و دو گلوله آرپی جی پیدا کردم. هنوز گلوله آخر را شلیک نکرده بود که صدایی شنیدم.
به سمت شاهرخ برگشتم. چیزی که می دیدم باورکردنی نبود. شاهرخ آرام و آسوده بر دامنه خاکریز افتاده بود. گویی سال هاست که به خواب رفته. روی سینه اش حفره ای ایجاد شده بود. خون با شدت از آن زخم بیرون می زد! گلوله تیربار تانک دقیقا به سینه اش اصابت کرده بود. زبانم بند آمده بود. کنارش نشستم. داد می زدم و صدایش می کردم. اما هیچ عکس العملی نشان نمی داد. نه می توانستم او را به عقب منتقل کنم نه توان جنگیدن داشتم. 
اسلحه ام را برداشتم و به سمت عقب حرکت کردم.
صد متر عقب تر یک خاکریز کوچک بود. سریع پشت آن رفتم. برگشتم تا برای آخرین بار شاهرخ را ببینم. دیدم چندین عراقی بالای سر او بودند. آن ها مرتب فریاد می زدند و دوستانشان را صدا می زدند. بعد هم در کنار پیکر او خوش حالی و هلهله می کردند.
بعدها که برای برگرداندن پیکر شاهرخ رفتیم اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود. شهید گمنام. 
از خدا خواسته بود همه گناهانش را پاک کند.
همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند.
نه اسم. نه شهرت نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگری.

روایت چهارم؛ زائر امام رضا
ابراهیم از یک طرف چشم به عملیات فردا دوخته بود و از طرف دیگر دل و جانش در زیر گنبد طلایی امام رضا(ع) پرپر می زد. می گفت: «چندین ماه است که سعادت خاک بوسی آقا را نداشته ام. دلم برای ضریحش یک ذره شده است. خاک جبهه هم که هزار ماشاءا... از سر و شانه آدم بالا می رود؛ عجب دامن گیر است این خاک غریب.»
فردای عملیات کربلای پنج اولین خبری که مثل موج انفجار در منطقه پیچید، خبر شهادت ابراهیم فرمانده گردان امام رضا(ع) بود. تلاش بچه ها برای پیدا کردن پیکر مطهرش بی نتیجه ماند. ابراهیم مثل عملیات های پیش ، پلاکش را دور انداخته بود تا به آرزویش که همان گمنام ماندن پس از شهادت بود برسد.چند روزی از پیکر ابراهیم خبری نبود بعدها به همرزمانش خبر دادند پس از شهادت پیکر او شناسایی و به معراج شهدا انتقال داده شده است.چند روز قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود : «خیلی دلم پر می زند برای امام رضا(ع)، دوست دارم بروم زیارت امام رضا(ع).»
بعد از شهادت، جنازه ابراهیم اشتباهی به سمت مشهد رفته بود و طبق رسم مشهدی ها دور حرم طواف داده شد. یکی از بچه های لشکر از روی اسم تابوت، متوجه ماجرا شدو به این ترتیب پیکر ابراهیم پس از زیارت امام رضا(ع) به شیراز و بعد هم به کازرون منتقل شد.
 

روایت پنجم؛ شهیدی که مدت بیشتری کنار ضریح امام رضا(ع) ماند
خواهرشهید محمدعلی (نیکنامی) می گوید : برادرم  وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم می برند تابوت اورا مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خادم ها موضوع را اطلاع دادیم اما به دلیل ازدحام جمعیتی که وجود داشت  قبول نکردند و مارا قانع کردند که چون حرم شلوغ است پیکر ایشان همان طور که با بقیه شهدا وارد می شود همراه بقیه هم خارج خواهد شد. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی برگزار شد و بعد شهدا را طواف دادند.
اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خادم ها را خبر کردیم. به خاطر این که آب خون روی فرش ها می ریخت از تکان دادن پیکر خودداری کردند. حدود 25 دقیقه طول کشید تا پیکر را داخل دو لایه پلاستیکی قرار دادند . به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که در وصیت نامه اش گفته بود رسید.
روایت ششم؛ ضامن احمد!
مادر شهید کشوری در یکی از خاطراتش می گوید:فرزندم چهار ماهه شده بود .یک شب در عالم  خواب سه بزرگوار را دیدم. آن ها را شناختم؛ امام علی(ع)، امام حسین(ع) و امام رضا(ع)بودند که به خوابم آمده بودند و با من صحبت می کردند. صحبت هایی می کردند و من متوجه نمی شدم که چه می‌گویند. قنداقه احمد رو به رویم بود. امام رضا(ع)، دست مبارک‌شان را روی سینه‌شان گذاشتند و به فارسی به من فرمودند: «ضامن احمد منم!»
باورم نمی‌شد، امام رضا(ع) ضامن اولین ثمره زندگی‌ام شده بود.
 

حال و هوای روزهای اعزام

علی پیراسته، بسیجی و از رزمندگان دوران دفاع مقدس نیز درباره حس و حال معنوی رزمندگان در ارتباط با امام رضا(ع) می گوید: رزمندگان خراسان بزرگ هنگام اعزام به جبهه ها از هر محله و شهرستانی که بودند به زیارت امام رضا(ع) می آمدند و از پادگان شهید رستمی در خیابان کوهسنگی حرکت کرده و پای پیاده به سمت حرم مطهر می رفتند در حالی که این شعر زیبا را می خواندند و با همین زمزمه به حرم می رسیدند:
«ما فرستادگان رضاییم/ از مشهد عازم کربلاییم
یا حسین یا حسین کن حمایت/ از فرستادگان رضایت»
وی اظهار می کند: رزمندگان شهرستانی شب قبل از اعزام به مشهد می رسیدند تا در کنار سازماندهی، زیارت هم کنند و جالب آنکه برخی از رزمنده های روستایی برای نخستین بار بود که 

توفیق زیارت امام رضا(ع) را پیدا می کردند و نایب الزیاره خانواده هاشان هم می شدند که این دو نکته داشت.

پیراسته ادامه می دهد: نخست آنکه این رزمندگان در اوج اخلاص و بدون هیچ خواسته ای به زیارت امام(ع) می رفتند چون کسی که به میدان نبرد می رفت دیگر خواسته ای نداشت جز آنکه بگوید «یا امام رضا(ع)! ما می رویم، شما دعا کن آنچه خدا می خواهد را برایش انجام دهیم» یعنی فقط رضای خداوند مطرح بود و بس که می شد به شهادت هم ختم شود، و این مدل زیارت با زیاراتی که با نیت حوائج دنیایی انجام می شد، تفاوت های ریشه ای و بنیادین داشت.
این جانباز دوران دفاع مقدس تصریح می کند: بری همین بود برخی از رزمنده ها مثل شهید ابراهیم ناظمی که معلم بود را وقتی چند روز قبل از شهادت در عملیات کربلای پنج، در اهواز دیدم و از احوالش جویا شدم، در پاسخ گفت: رفتم زیارت و عرض کردم: آقا کاری کن این سفر، سفر آخر باشد!. شاید برخی بگویند این چه خواسته و حاجتی از محضر امام رضا(ع) است؟ اما هیچ کس فلسفه اش را نمی داند جز خدا و خود شهدا و شاید آنها می خواستند امام(ع) را جای دیگر زیارت کنند!
 

دعای توسل رزمنده ها گرد ضریح امام رضا(ع)

وی با اشاره حضور مجروحان جبهه ها در حرم مطهر رضوی بیان می کند: شب های چهارشنبه اطراف ضریح امام رضا(ع) قرق مجروحان جنگ می شد نه فقط مجروحانی که می توانستد حرکت کنند بلکه حتی رزمنده هایی که سرتاپایشان را گچ گرفته بودند به حرم آمده و دعای توسل می خواندند اما نه با نیت شفا که آنها شفا را در همان مجروحیت ها و جانبازی ها می دیدند بلکه از حضرت ثامن الحجج(ع) درخواست می کردند تا کمکشان کند اگر چیز دیگر هست که بتوانند بذل کنند، در راه خدا ببخشند.

پیراسته با اشاره به نگاه خاص رزمندگان سایر شهرها و استان ها به رزمندگان مشهدی بیان می کند: وقتی به جبهه  می رسیدیم و دیگر رزمنده ها می فهمیدند ما مشهدی هستیم به ما می گفتند: «بچه های امام رضا(ع)» و اصلا نخستین تیپ استان خراسان هم با نام امام رضا(ع) ایجاد شد، جالب آنکه وقت بازگشت از جبهه ها نیز همه بچه ها التماس دعا می گفتند و اینها همه جلوه های زیبایی از ارتباط رزمندگان با امام مهربانی ها (ع) را آشکار می کرد.
وی زیارت امام رضا(ع) را خاص ترین برنامه تیپ ها و لشکرها در دوران دفاع مقدس برشمرده و می گوید: فرمانده ها بعد از عملیات افراد باقیمانده را به این اردوها اعزام می کردند؛ البته بودند شهدایی که هیچگاه به زیارت امام رضا(ع) مشرف نشدند و جسد مطهرشان اشتباها به مشهد فرستاده شد و اینگونه بعد از شهادت به پابوسی امام(ع) می آمدند!! البته درباره کیفیت و چیستی ارتباط معنوی و توسلات شهدا به امام رضا(ع) فقط خودشان می توانند سخن بگویند.

پیراسته با بیان اینکه در آن زمان ارتباطات مواصلاتی به گونه ای نبود که همه به سهولت به زیارت امام رضا(ع) مشرف شوند، تاکید می کند: اصل کوخ نشینی در زائران حضرت(ع) دیده می شد. بسیار بودند رزمندگانی که شب تا صبح به حرم خیره می شدند و اینکه چه می گفتتد و چه طلب می کردند را کسی نمی داند!؛ همه ما هر گاه به جبهه اعزام می شدیم و هر گاه باز می گشتیم به زیارت ثامن الحجج(ع) می رفتیم و آخرین خداحافظی ما در آخرین روز اعزام، زیارت امام رضا(ع) بود.
 

شهدایی که از راه رسیدند

مأمن شهدایی که از راه می رسیدند، قبل از آرامستان، بارگاه منور رضوی بودو طواف بر گرداگرد بارگاه منور امام رضا(ع) مهم ترین لحظه ورود پیکر شهدا بود. شهید سیدجلال توکلی، عضو نیروی هوایی ارتش در 31 شهریور سال1359 در بوشهر به شهادت رسید و 6 مهر روی دست مردم به‌سوی حرم رفت. 9 مهر1359 نیز مردم مشهد در تشییع خلبان «خوش‌نیت» حضور داشتند و 11مهر خلبان «عزیزالله جعفری» را با فریاد «شهیدان زنده‌اند الله اکبر/ به خون غلتیده‌اند الله اکبر» در صحن عتیق به خاک سپردند. اکنون یادگار حضور این شهدا، بیش از 800 مزار در بارگاه منور رضوی است.

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

تولیت آستان قدس رضوی

بزرگترین دروغ‌ و فریب غرب، شعار دفاع از حقوق زن است
تولیت آستان قدس رضوی صیانت از کرامت زنان را ضامن حضور مؤثر اجتماعی آنان دانست و گفت: تمدن غرب از طرفی کرامت زنان را از…

تلویزیون اینترنتی