محفل ادبی «تشرف»، دورهمی شاعرانه و نغمهسرایی و شعرخوانی ستایشگران اهل بیت(ع) برگزار شد.
نغمهخوانی بلبلان اهل بیت(ع) در محفل ادبی «تشرف»
به گزارش آستاننیوز، محفل ادبی «تشرف» جایی است برای یک دورهمی شاعرانه و نغمهسرایی و شعرخوانی بلبلان اهل بیت(ع)؛ جایی برای گفتن و شنیدن نقدهای ادبی. در یک عصر با طراوت بهاری ، شاعران آئینی و علاقهمندان به شعر و ادب یک بار دیگر دور هم جمع شدند و تا جدیدترین سرودههای خود که بیانگر احساسات و عواطف پاک آنها است را قرائت کردند.
در این محفل ادبی که به همت معاونت تبلیغات اسلامی حرم مطهر رضوی در سالن جلسات این معاونت برگزار شد، ابوالفضل حسنپور نوجوان مداح و شعردوست، شعری را تقدیم پنجمین امام شیعیان، حضرت امام محمد باقر(ع) که هنگام وقوع حادثه کربلا پنج سال سن داشته و یکی از شاهدان عینی آن واقعه تلخ تاریخی بوده است را به این شرح ، قرائت کرد:
قیام عاشقان راست قامت بود عاشورا
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم، هزاران خیمه برپا بود آنجایی که من بودم
شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما، گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم
قیام عاشقان راست قامت بود عاشورا، قیامت آشکارا بود آنجایی که من بودم
پیام روشن "الموت أحلَی مِن عَسَل" یعنی، شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم
چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داوودی، اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم
کسی از اسب میافتاد پشت نخلها آری، عَلم در دست سقا بود آنجایی که من بودم
صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما، خلیل الله تنها بود آنجایی که من بودم
شعاع آفتاب از مشرقِ گودال سر میزد، که ثارالله پیدا بود آنجایی که من بودم
عدالت زیر سم اسب ها پامال شد آری، ستم در حد اعلی بود آنجایی که من بودم
شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش، تمام دشت زیبا بود آنجایی که من بودم
چرا آن روز تل زینبیه اوج عزت شد، که چشم انداز فردا بود آنجایی که من بودم
چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد، مگر پائیز گلها بود آنجایی که من بودم
هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل، فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم
در ادامه این مراسم، حاضران، میهمان شعرخوانی سید رضا یعقوبی آل شدند. وی که از دلسوختگان شهادت شهید جمهور است شعری زیبا را به روح بلند و ملکوتی این شهید والامقام که با فقدانش، دل ملتی را به درد آمد، به این مضمون، تقدیم کرد:
عجب فیضی چه توفیقی که در پابوس خورشیدی
اجابت شد دعای تو سلام ای سید ابراهیم، مجابت کرد مولای تو در دارالسلام اینجا
سفر استان به استان یافت در این آستان پایان، به پایین پای سلطان یافتی حسن ختام اینجا
عجب فیضی چه توفیقی که در پابوس خورشیدی، خوشا این سایه بر سر تو مستدام اینجا
کنار تو امین الله میخوانیم، که مشهد است "وَالله عزیز ذوانتقام" اینجا
تو مشهد را پسندیدی که نزد دوست میدیدی، شهیدی از نژاد هاشمی دارد مقام اینجا
همه عمرت پی حاجات مردم عمره و حج بود، که حجت شد به طوف قبله هفتم تمام اینجا
زیارت نامه آخر مفاتیح الجنانت شد، شهادت نامه خود را گرفتی از امام اینجا
تو دست از خدمت مولا و ملت بر نمیداری، به جنت هم دعا داری برای خاص و عام اینجا
کیانا امتحانی دختری نوجوان و شاعر یکی دیگر از حاضران در این محفل شعر است. این شاعر نوجوان و خوش ذوق که گویا یکی از تازه واردهای محفل ادبی «تشرف» است مظلومیت مردم غزه و تمنای اهل عالم برای آمدن یک منجی که جهان را از بند ستم ستمگران برهاند را دستمایه شعر خود قرار داده و با شعر خود، برای دقایقی شاعران این محفل را میهمان ویرانههای شهر غزه میکند؛
غزه داره میمیره از بی کسی
فک می کنی خدا تو آسمونه، خدا تو ذهن ماست تو قلبامونه
یه کنجی از دل پیشمون نشسته، به حرفامون گوش میده مهربونه
خدا، یه چند وقتی میشه که دنیا، پر از غم و غصه و اندوه شده
دیگه کسی دست نمیده به آشتی، قهرامونم حسابی انبوه شده
چی میشه که منجی عالم بیاد، کوزه دلها بشکنه دریاشه
منجی عالم صدامونو داری، غزه داره میمیره از بی کسی
میشه بیای کمک کنی به غزه، کمک کنی به گلهای اطلسی
دهان خشک غزه رو می بینی، روزه داره تشنه شده حسابی
ایشالا که یه روز از این جمعهها، بشه تموم آسمونها آبی
نوبت به شاعر و مداح اهل بیت(ع)، حجتالاسلام سید حسین سیدی که میرسد با شعر زیبایش فضا را پر از عطر باغ رضوان میکند و دلهای عاشقان با شنیدن ابیات این شعردر اقیانوس آرام حریم رضوی، آرام میگیرند:
بیا دل را به اقیانوس آرام رضا(ع) بسپار
دلم شوق تو را از باغ رضوان بیشتر دارد، بهشت کویت از فردوس خواهان بیشتر دارد
هوای روح من ابریست آقا بگریانم، هوا وقتی که دلگیر است بار
اسیر پیله خویشم پر از پرواز در صحنت، چنین پروانهای شوق گلستان بیشتر دارد
تو خورشیدی اگر گه بر تمام خلق میتابی، ولی همسایه با همسایه احسان بیشتر دارد
بیا دل را به اقیانوس آرام رضا(ع) بسپار، اگر دلشوره از شبهای طوفان بیشتر دارد
همیشه ازدحام دستها بر سفرهات پیداست، هر آنکس دست و دل باز است مهمان بیشتر دارد
بزرگی کن مرا کوچک حسابم کن، که میدانم نظر بر مور مثل سلیمان بیشتر دارد
اگر دنیا جوابم کرده دنیایِ جوابی تو، که این دارالشفا از درد درمان بیشتر دارد
شفاعت کن مرا پیش خدا با آبروی خود، رضای دوست از این امکان بیشتر دارد
غلامی تو را از مادرت زهرا طلب کردم، که مادر نقش در تصمیم سلطان بیشتر دارد
اگر چه عطر رضوان در جهان پیچیده با نامت، ولی فیض حضورت را خراسان بیشتر دارد
اما روح الله راوینیان شاعر یزدی و خوش قریحه با شعری متفاوت در این بزم شاعرانه حاضر شده. شعری که ابیاتش معرفینامهای گویا از شهر زیبای یزد است. شعری به شیرینی گز و قطابهای شیرین شهر یزد،
یزد را دیدم عروسی از کویر
آمدی خوش آمدی خوش یزد ما، آمدی خوش ای مسافر نزد ما
آمدی خوش تو به این شهر وسیع، مردمانی خوب و خالص بیبدیل
شهرِ دارایِ تمدن از قدیم، یزد آن شهر مردان حکیم
آفرین بر شهر دارالزهدتان، آفرین بر صبر و بر این حِلمتان
مردم فرهنگمند و سخت کوش، با نشاط و خوب و پر از جنب و جوش
ای موحد مردمان مهربان، یزدیان خوش زبان و خوش بیان
یزد را دیدم عروسی از کویر، شهر زیبا بادگیر بینظیر
یزد را شهر نظافت دیدهام، قطب فرهنگ و لطافت دیدهام
یزد ای گنجِ نهان گنجِ نهان، ای تو زرتشتی ترین شهر جهان
شهر مسجد شهر معبد شهر گز، شهر مرکز شهر مقصد شهر یزد
شهر رونق شهر صنعت شهر یزد، شهر ساعت شهر ساعت شهر یزد
یزد شهر شهد و شیرینی قطاب، شهر آتش شهر نور و آفتاب
شهر پاکی شهر خاکی شهر آب، شهر دور از رنج دور از اضطراب
یزد ای شهر امید و زندگی، یزد ای شهر بزرگ زندگی
مهدی آطاهریان زائر است و مسافر و در این عصر دل انگیز بهاری آمده است تا با شرکت در محفل ادبی «تشرف» به زیارت خود رنگ و بویی شاعرانه ببخشد تا حظ بیشتری از تشرف خود به محضر امام مهربانیها ، ببرد:
خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو
شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد، جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد
ز نازکی، ز ندامت، ز بیم صبح قیامت، بدان نشان که شنیدی، سری به شانه بیفتد
به کار آن که برون از بهشت گشته عجب نیست، که در جهنم غربت به یاد خانه بیفتد
نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهی، خدای را که مبادا دل از نشانه بیفتد
دلم به کشتی كربت به طوف لجه غربت، چو از کرانه تربت به بیکرانه بیفتد
شوم چو ابر بهاران ز جوش اشک چو باران، که دانه دانه برآید که دانه دانه بیفتد
جهان دل است و تو جانی نه بلکه جان جهانی، کم سکندر و دارا کز این فسانه بیفتد
خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو، بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد
الا غريب خراسان رضا مشو كه بميرد، اگر كه مرغك زاري از آشيانه بيوفتد
زهرا حاجی پور، بانوی شاعری که عنوان مقام اول شعر رضوی را در کارنامه خود دارد با شعری در وصف شهید جمهور در این بزم شاعرانه حاضره شده شعری و در وصف این بزرگ مرد اینگونه شعرخوانی می کند؛
و سلامٌ علیکْ ابراهیم
رودها آمدند بدرقهی، چشمهای که شهید مردم شد
قطره قطره چکید باران و، در دل اشکهای ما گم شد
یک کبوترشهید آوردم، شعله ور در میان آتش عشق
با سکوت از قفس پرید و نداد،پاسخی غیر خون به پرسش عشق
جا نمیشد میان آن تابوت، وسعت عشق و خدمت و ایمان
پاسخم داد مصرعی موجز، سروَم افتاده است در گلدان
بغضها درگلو گره خورده، چه شب و روزهای سنگینی
آن عرقها که ریختی سید، شده این اشکها که میبینی
خاک روی عمامهات پس کو؟ ، به گمان خاکِ بر سر ما شد
کوره راه نرفته بسیار است، مادرت چشمه چشمه دریا شد
دل من مانده در ارسباران، زیر آتش کنار مه، باران
باورم نیست مشهد آمدهای، میزبانی تو یا شدی مهمان؟
آهوان غریب را داده، با صدای نقارهها فرصت
با سلامی ز دور میگیرد، هر شهید از امام خود رخصت
ناودان نقاره خانه پر است، از نُت اشکبار خادمها
قطرهها سر به سنگ میکوبند، که جهان را گرفته درد و عزا
خادم اين بهشت بودی و پَرْ، زدهای تو به جنة المأوى
ساحت عشق را به هم زدهای، غایب اینجا و حاضری آنجا
جامهات شد سپید رویت ماه، حج خود مشهد الرضا کردی
سعی بین صفا و مروهی خود، در دل کوره راهها کردی
با دل پر به مشهد آمدهاند، ابرهای سیاهپوش حزین
چشم باران دوباره میبارد، باز گل کرده شانههای زمین
شب جمعه است و دفن خواهی شد، بدنت بی کفن نبود و غریب
گریههایم به قول تو باید، برود سمت و سوی یابن شبیب
نيزه ها بود و اندکی پیکر، بدنی مانده بود درصحرا
نعلها آنقدر که ضربه زدند، غسل با خاک کرده او گویا
و سلامٌ علیکْ ابراهیم!، مژدهای از بهار آوردی
ما همه بذر در زمستانیم، تا كه رجعت کنی و برگردی...
مصطفی روستایی نیز شاعر میهمان است که با جمع دوستان خود که در این بزم شاعرانه حضور پیدا کرده است، حاضران را میهمان شعری امام رضایی کرد:
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم، بودنت را میکنم اینگونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثلهای مرا تکمیل کرد، هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است، این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان ترند از هرکجا، این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر بیشتر
از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت، من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا، چشم در راه تو هستم روز آخر بیشتر
بر تمام اهلبیت خویش حساسی ولی، جان زهرا(س)، چون شنیدم که به مادر بیشتر
دوستت دارم نمی دانم که باور میکنی، راست میگویم به والله از ابوذر بیشتر