پایگاه اطلاع‌رسانی آستان قدس رضوی بنام آستان نیوز شامل اخبار آستان قدس رضوی،تصاویر آستان قدس رضوی و رویدادهای موقوفات امام رضا

پدر شهید محمد کاظمی در گفت‌وگو با آستان نیوز؛ 
۱۴۰۳-۰۴-۲۴

 پسرم از شهادتش در عاشورای رضوی آگاه بود

 مصاحبه/ محمد کاظمی نوجوان اهل شهرستان «انار» است که از شهادت خود در جوار علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) آگاه بوده و به اصرار او، خانواده در خردادماه سال ۱۳۷۳ هم‌زمان با ایام عزاداری اباعبدالله (ع) راهی سفر به مشهدالرضا (ع) می‌شوند.

چند سال در آرزوی زیارت امام مهربانی‌ها با نمرات بالا در امتحانات خردادماه قبول شد؛ خردادماه سال ۱۳۷۳ بعد قبولی در کلاس پنجم با راننده اتوبوسی صحبت کرده و به او گفته بود، ما امسال با شما به مشهد می‌آییم. پدر زمانی این اصرار پسر را برای سفر به مشهد می‌بیند، وام‌گرفته و نه‌تنها خانواده خودش، بلکه سه خانواده دیگر از اقوام را نیز راهی مشهدالرضا (ع) می‌کند.
محمد کاظمی نوجوان شهرستان «انار» استان کرمان، در این زیارت به دنبال آرزویش بود که عاقبت در دومین روز حضورش در مشهد از کنار قبر مطهر امام هشتم (ع) رَخت شهادت پوشید و نامش در زمره ۲۷ شهید عاشورای رضوی ثبت گردید.
سی و یکمین سال قمری این واقعه دردناک، آستان نیوز را بر آن داشت تا در گفت‌وگویی با علی کاظمی پدر شهید محمد کاظمی به معرفی یکی از شهدای حمله تروریستی عاشورای رضوی سال ۱۳۷۳ بپردازد که مشروح آن از نظرتان می‌گذرد.


 زیارت قبر مطهر امام مهربانی‌ها در سال ۱۳۷۳ چندمین سفر خانواده کاظمی به مشهدالرضا (ع) بود؟
 بار دوم بود که این سفر را با خانواده می‌آمدیم. بار اول محمد هشت‌ساله بود که مشهد آمدیم و برای سفر دوم، پسرم چندین سال در حسرت زیارت امام رضا (ع) بود. ولی از لحاظ مالی در مضیقه بودم و امکان اینکه آرزوی پسرم را برآورده کنم، وجود نداشت. خردادماه سال ۱۳۷۳ پسرم در امتحانات سال پنجم ابتدایی قبول شد و بهم گفت: «الوعده وفا؛ قول داده بودی که در امتحانات خردادماه قبول شدم، من را به مشهد ببری».
به او گفتم: الان که دستم خالی است. پولی دستم آمد در اولین فرصت به زیارت می‌رویم. محمد ناراحت شد و گفت: «هر سال همین را می‌گویی. من دوچرخه دارم و شما هم ضبط. آنها را برای هزینه سفر می‌فروشیم». همسایه‌ای داشتیم که راننده اتوبوس بود، یک روز من را دید و گفت: «پسرت گفته، ما امسال با شما به مشهد می‌آییم. من هم برایتان صندلی خالی نگه داشته‌ام».


 و این‌گونه بار سفر به مشهد بستید...
 بله. البته خودم هم خوابی دیده بودم؛ این خواب و سفارش پسرم به راننده اتوبوس، بهانه‌ای شد دنبال وام بروم. به بانک سپه مراجعه کردم، از من ضامن خواستند. برادر راننده آمد ضامن شد، البته خود همان آقا به من ۲۰۰ هزار تومان دستی داد و گفت: وامی که به تو دادند به‌حساب من خواهد آمد. با این پول نه‌تنها خودم بلکه سه خانواده دیگر از اقوام همچون خانواده شوهرخاله‌ام، دامادم و برادرزنم را نیز با خود راهی مشهد کردم.

 
 چند روز قبل از حادثه بمب‌گذاری حرم مطهر رضوی در مشهد حضور داشتید؟
 نصف روز از حضورمان در مشهد نمی‌گذشت که حدود ساعت دو و نیم عصر آن اتفاق افتاد و پسرم شهید شد. ما شب عاشورا مشهد رسیدیم. روز عاشورا از صبح در هیئت‌ها برای عزاداری حضور داشتیم.
ظهر عاشورا به مسافرخانه برگشتیم، ناهار خوردیم و بعد از ناهار قصد زیارت حرم را داشتیم که محمد گفت: «من هم می‌آیم». به او گفتم: نه؛ تو پیش مادرت بمان، او از صبح گمشده بود و اکنون خسته است. پسرم برای اینکه رضایت مادرش را بگیرد و همراه ما بیاید، چایی جلوی مادرش می‌گذارد و به او محبت می‌کند. مادرش هم راضی شده و او، همراه ما راهی حرم می‌شود.

 
 چند دقیقه قبل حادثه بمب‌گذاری به حرم رسیدید؟
 بعد ناهار با شوهرخاله‌ام و محمد راهی حرم شدیم. داخل صحن انقلاب، محمد گفت: «تشنه‌ام». شوهرخاله‌ام به او گفت: «خُب آبخوری سقاخانه برو، آبی بخور و بیا». گفت: «نه؛ از زیارت برگشتیم، آب می‌خورم». شوهرخاله‌ام دوباره بهش گفت: «چرا الان آب نمی‌خوری»؟ پسرم گفت: «می‌ترسی شهید شوم». داخل روضه منوره رفتیم، محمد از ما جدا شد که جداگانه برای زیارت برود. شوهرخاله‌ام به من سفارش کرد امروز حرم شلوغه، مراقب او باشم که گم نشود. من هم به محمد گفتم: صبر کن همه با هم برای زیارت برویم؛ محمد گفت: «من چندبار برای زیارت آمده‌ام، گم نمی‌شوم». بعد از ما جدا شد و به کنار شیشه حائل بین خانم‌ها و آقایان رفت تا ازآنجاکه خلوت‌تر بود، خودش را به ضریح برساند. او که از ما جدا شد، دقایقی نگذشت که آن انفجار رخ داد و تمام روضه منوره را دود و آتش فراگرفت.


 و محمد تشنه شهید شد...
 بله. محمد خودش می‌دانست که در حرم امام مهربانی‌ها شهید خواهد شد و تُو اتوبوس که می‌آمدیم به پسر راننده گفته بود، در مشهد اتفاقی می‌افتد و من شهید می‌شوم.

 
 از کجا و چگونه خبر داشت؟

 چیزی به ما نگفته بود. اما شهادت جزو آرزوهایش بود و همیشه به من می‌گفت: «من ۵۰ سالم هم بشود، شهید از این دنیا می‌روم». زمان جنگ با اینکه طفلی بیش نبود اما همیشه بهانه می‌گرفت، چرا من نمی‌توانم جبهه بروم. گاهی به شوخی به او می‌گفتم: ناراحت نباش جنگ شد خودم، تو را به جبهه می‌برم.

 
 در آن حادثه شما هم جراحت برداشتید؟

 بله. من و شوهرخاله‌ام مجروح شدیم و نرمه شیشه به پای ما رفته بود. دکتر یک شیشه دوسانتی از پای شوهرخاله‌ام درآورد و آن را به‌عنوان یادگاری از آن حادثه برای خودش برداشت. شوهرخاله‌ام به او گفت: «این شیشه از پای من درآمده و باید برای من باشد». دکتر هم در جوابش گفته بود: «شما باید بابت طبابتی که کردم به من مزد بدهید این شیشه مزد طبابتم».


 با اینکه خود مجروح بودید، آن لحظه متوجه شهادت پسرتان در روضه منوره شدید؟
 تازه دستم به ضریح رسیده بود که انفجار رخ داد، آن لحظه احساس کردم ساختمان رویم فروریخته، سری بلند کردم، از دور نوری دیدم. سمت روشنایی رفتم که در ورودی روضه منوره بود؛ خادمی از من پرسید: «چه شده»؟ گفتم: خاک بر سرمان شد، بمب گذاشتند. مجدد داخل روضه منوره برگشتم به دنبال پسرم که متوجه پیکر تکه‌تکه شده شهدا در داخل روضه منوره شدم. مردم یک پیرمردی را بلند کردند و به سمت بیرون بردند، بعد پسر من را رو دست بلند کردند. من آن لحظه فقط جیغ می‌کشیدم، محمد در آن حالت ضعف و بدحالی، کمی سرش رو بلند کرد و متوجه من شد.

 
 آن لحظه چه اقدامی انجام دادید؟
 من هم دنبال پسرم رفتم. او را سوار آمبولانس کردند، ولی نگذاشتند من سوار شوم. به‌خاطر جراحتی که خودم داشتم، من را هم به بیمارستان امام رضا (ع) بردند. نرمه شیشه‌ای داخل زانوی پایم رفته بود که سرپایی آن را درآوردند.

 
 آن لحظه‌ای که پیکر پسرتان را از جلوی شما عبور دادند، متوجه شدید از چه نواحی دچار مجروحیت شده بود؟
 شکمش سوخته و پای راستش نیز سوخته و هم قطع شده بود. یک ترکش هم تُو بازو و شقیقه سمت راستش اصابت کرده بود و به گفته دکترها تا ساعت ۱۲ شب زنده بوده، اما همان ترکش سرش موجب شد، زنده نماند و به آرزویش برسد و همان‌طور که خودش گفته بود، در حرم مطهر امام رضا (ع) شهید شود.


 نظر تولیت فقید آستان قدس رضوی بر این بود که شهدای آن واقعه در جوار امام هشتم (ع) دفن شوند. چرا شما شهید خود را در حرم مطهر رضوی دفن نکردید؟
 تقریباً یک هفته قبل از آمدن به مشهد برای زیارت شهدای گمنام به امامزاده محمدصالح شهرمان رفته بودیم در کنار ستونی یک قبر خالی بود که پسرم گفت: «بابا این قبرجا برای من است. من اگر ۵۰ سالم هم بشود شهید می‌شوم و در اینجا دفنم خواهند کرد». یک هفته از این حرفش نگذشت که شهید شد.
وقتی او را در عاشورای رضوی از دست دادیم، مادرش راضی نبود به‌خاطر بُعد مسافت در حرم مطهر رضوی دفن شود. ازاین‌رو، بعد تشییع‌جنازه شهدا در مشهد، پیکرش را برای تشییع به تهران و سپس کرمان بردند و زمانی که به شهر خودمان «انار» آوردند، طبق گفته پسرم، او را در امامزاده محمدصالح دفن کردیم.

 
 در پایان مصاحبه بفرمایید پسر از نگاه پدر دارای چه ویژگی‌هایی بود که آرزوی او را برای شهادت محقق کرد؟
 هفت فرزند دارم و محمد اولین بچه‌ام بود. ویژگی‌های اخلاقی خوبی داشت که منِ پدر به رفتارهای پسندیده او غبطه می‌خوردم. بسیار مهربان بود و در تمامی امور خانه، کمک دست مادرش بود، از نظافت منزل گرفته تا نگهداری خواهر و برادر کوچکش. هرگاه هم مادرش مریض می‌شد، به او می‌گفت: «خودم غذا می‌پزم». بهش می‌گفتم: تو که دستت به گاز نمی‌رسد. می‌گفت: «صندلی زیر پایم می‌گذارم».

 گفت‌وگو از آزیتا ذکاء

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

تولیت آستان قدس رضوی

بزرگترین دروغ‌ و فریب غرب، شعار دفاع از حقوق زن است
تولیت آستان قدس رضوی صیانت از کرامت زنان را ضامن حضور مؤثر اجتماعی آنان دانست و گفت: تمدن غرب از طرفی کرامت زنان را از…

تلویزیون اینترنتی