چهارشنبه بود. روزی مزین به نام امام رئوف که به عنوان روز زیارتیاش شناخته میشود.
لبخند بزنید! شما انتخاب شدید تا در مقابل دوربین مخفی باشید
وسط هیاهو و رفتوآمد فلکه سوم تهرانپارس، در گوشهای از خیابان، قطعهای از بهشت پنهان شده بود. رواقی با طول چهار پنج متر، معطر به شمیم رضوی که مثل یک راز کوچک، انتظار زائرانش را میکشید.
صدا دوربین حرکت
در دهمین روز از اردیبهشت بهشتی، وقتی هُرم گرمای تهران، نفس را برای عابران تنگ میکرد، درست روبروی متروی تهرانپارس، آنجا که همه با عجله در رفتوآمد هستند، معجزهای قشنگ در حال وقوع بود.
یک غافلگیری شیرین از جنس عشق و نور و مهربانی. آدمها غرق در افکار روزمره میرفتند و میآمدند. یکیشان لباس سربازی به تن داشت. آن یکی کیفی بر دوش. دیگری نگران خریدهایی بود که باید انجام میداد. آن یکی درگیر بیماری که در منزل داشت.
یکیشان دلشکسته از اینکه چرا اینهمه بد میآورد؟ دیگری، دلواپس قرضی که باید ادا میشد و... در میان این دغدغههای همیشگی، یک نفر لحظهای صدایشان زد.
دوربینی در دست داشت و میکروفونی همراه. اجازه گرفت چند دقیقهای میهمان مصاحبهاش باشند. بعضیها رفتند. بعضیها ماندند. شاید برای کنجکاوی. شاید برای تفنن. شاید برای لحظهای درنگ میان آنهمه شتاب.
حالا میکروفن به یقه لباسشان وصل شده و مقابل دوربین بودند. سه، دو، یک و شروع.
برای آقایی که محرم رازهاست
در میان آن شلوغی کلافهکننده، شاید کمترین انتظارشان از مصاحبهکننده این بود که درباره مشهد سوال کند. نام مشهد که جاری شد انگار شمیمی خوشبو در سرشان پیچید.
تصویر خانهای زیبا جلوی چشمهایشان جان گرفت. خانهای که امن است. روشن و معطر است و صاحبخانهاش مهربان. حضور در آنجا به تو عشق و آرامش میدهد.
میتوانی در این خانه، فارغ از همهچیز و همهکس، لحظاتی غرق لذت در محبت صاحبخانه، دل از دنیا جدا کنی و محو تماشای مقرنسها و آینهکاریها، مدهوش نوای نقارهها و سرمست شمیم عود و عنبر، راز دل بگویی برای آقایی که محرم همه رازهاست.
مصاحبهشونده که پرسید چند وقت است مشهد نرفتهاند، فکرها درگیر شد و کلامها پرحسرت. یکی پنج سال میشد که از این حضور بینصیب مانده بود. یکی دو سال و دیگری در مقابل این سوال فقط بغض کرد و سکوت...
عشق از معشوق اول سر زند
«اگر همین الان بگویند شرایطی مهیا شده که شما میتوانید به نحوی زائر امام هشتم شوید، چه حسی پیدا میکنید؟» با این سوال، برقی چشمها را روشن کرد و لبخندی لبها را مزین.
سرباز وطن، این وسط نگران مرخصی گرفتنش از پادگان بود. به او گفتند اگر زیارتش مرخصی نخواست چطور؟ انگار که حرف از چیزی محال بزنند، لبخندی تلخ بر لبش نشست و با حسرت جواب داد، بیدرنگ برای این زیارت میشتابد.
جواب بقیه هم همین بود. همه با دل و جان مشتاق زیارتی ناگهانی بودند. پس وقت رسیدن آن معجزه کوچک و قشنگ فرا رسید. مصاحبهگر از آنها خواست به سمت دیگر خیابان بیایند.
آنجا که ونی سفید، منتظر بود. قدمها به سمتش شتاب گرفت و در کشویی گشوده شد. یکهو انگار زمان ایستاد. خیابان سکوت کرد.
دلواپسیها رفت. شادی مهمان شد. چرا که خادمان مهربانی آنجا بودند. پرچم به دست، لبخند به لب، همراه با تبرکات رضوی. زائران یکییکی جلو آمدند.
پرچم را بوسیدند و از تبرکات بهرهمند شدند. یکی بغض میکرد. یکی میخندید و آخری، هایهای گریه میکرد. مگر میتوانست از این زیارت ناگهانی دل بکَند.
میان اشک و آه، بریدهبریده گفت: «خیلی دلم شکسته. یه موقعهایی شبها به آسمون نگاه میکنم. میگم یا امام رضا(ع)! مادرم اسم مادرت رو روی من گذاشته. ولی به من نگاه نمیکنی؟»
صدای خادم رضوی پر از آرامش بود: «عشق از معشوق اول سر زند، تا به عاشق جلوه دیگر کند. این هم جواب دعاهاتون.»
دختر جوان، همینطور که یادگاریهای امام مهربانش را میگرفت، چشمهای اشکیاش را سمت آسمان برد و زمزمه کرد: «خدایا شکرت.»
یک کار گروهی قشنگ
بهراد مهرپارسا، کارگردان این دوربین مخفی امام رضایی، از تیم رسانهای ایلیا مدیا است که ذیل موسسه فرهنگی برهان(رابط استان تهران در جشنهای زیر سایه خورشید) فعالیت میکند.
او در این رابطه توضیح داد: «سالهای قبل هم نظیر این برنامه را در تهران اجرا کردهایم که امسال کاملتر بوده است. این مصاحبهها در منطقه 4 تهران طی حدود یک ساعت از مسافران متروی تهرانپارس گرفته شد و واکنشهای متفاوت و خیلی مثبتی را از سوالاتی یکسان به دنبال داشت.
تصویربردار برنامه، مبین فرهادیفر و تدوینگران آن خانم بهرامی و آقای صفوی بودند.»
هدیه سادات میرمرتضوی
تولیت آستان قدس رضوی
