پایگاه اطلاع‌رسانی آستان قدس رضوی بنام آستان نیوز شامل اخبار آستان قدس رضوی،تصاویر آستان قدس رضوی و رویدادهای موقوفات امام رضا

روایت حضور کاروان مهربانی در روستای دورافتاده‌ای از چهارمحال و بختیاری
۱۴۰۴-۰۲-۲۱

چشم‌های همیشه بیدار مادربزرگ

اشک‌هایت که جاری شد، کاروانیان نور، درنگ را جایز ندانستند و به سمت منزلتان راه افتادند. قدم‌ها را تند می‌کردند که وقت تنگ بود و برنامه‌ها بی‌شمار. 

 مگر می‌شد کسی آن گریه‌های سوزناک را ببیند و از کنارش بی‌تفاوت رد شود؟ آن هم وقتی خادم امام مهربان هستی و چیزی نداری در کوله‌بارت جز، عشق و سخاوت!

شهری به نام مشهدالرضا (ع)
در کل عمر کوتاه نوجوانت، طعم سفر به مشهد و زیارت آن حرم نورانی را نچشیده بودی،اما می‌دانستی آن‌ دورها، کیلومترها دورتر از استان چهارمحال و بختیاری، در شهری که مشهدالرضا(ع) می‌نامندش، خانه آقایی بنا شده که لطفش همتا ندارد، دل‌های شکسته را بی‌جواب نمی‌گذارد و طبیب آن‌هاست که، بیمار دارند و غمگین هستند. 
روزهای نور و شور و سرور، فرا رسیده بود. روزهایی که متبرک به نام آن آقا و ایام ولادتش بود و تو خبر را شنیده بودی،خبر حضور کاروانیان را در استان دورافتاده‌ات. 
اما کاروان امام مهربان کجا و روستای سندگان، کجا؟ در نهایت اگر به شهر فلارد می‌آمدند.
 مگر می‌شد کسی هم یادش از روستای کوچک شما باشد؟ و این محله و کوچه و خانه و مادربزرگی که حالا مدت‌ها بود بعد از دو سکته مغزی، بی‌حرکت و مظلوم در رختخواب زندگی می‌کرد و تو هر بار با تماشایش، بغضت را، فرومی‌دادی.

همه آمده بودند
از وقتی شنیدی قرار است سفیران رضوی به روستایتان بیایند، سر از پا نمی‌شناختی. چند ساعت زودتر از ورودشان، زیباترین لباس بختیاری‌ات را پوشیدی و بالای سر مادربزرگ رفتی که با چشم‌های پرمهر نگاهت می‌کرد. 
 با لبخند، انگشتانش را فشار دادی. بی‌طاقت از صورت خیس مادربزرگ، باعجله از خانه بیرون زدی. مثل بقیه اهالی خودت را به درب‌القرآن رساندی. جمعیت ولوله می‌کرد. 
همه آمده بودند، از بچه‌های آبادی تا پیرزن‌ها و پیرمردها و فقط تو می‌دانستی و دل‌شکسته‌ات که مادربزرگ چقدر دوست داشت این لحظه، بین جمعیت باشد. 
در دل کوچکت به دنبال معجزه و نشانه‌ای بودی. باانرژی و جنب‌وجوش کنار بقیه، همه چیز را برای حضور کاروانیان آماده می‌کردی؛ ولی درونت غوغا بود. 
 از زبان این‌وآن می‌شنیدی، برنامه کوتاه است. چون خادم‌ها فقط می‌خواهند از این مسیر عبور کنند، زود می‌روند. 
 تمامی برنامه، فقط یک مراسم استقبال از پرچم و کاروان است. 
صحبت‌ها را می‌شنیدی و قلبت هر لحظه تندتر می‌زد و معجزه رقم خورد

آمدند. آمدند.
یک نفر این جمله را فریاد زد و از تخته‌سنگی پایین پرید. بوی اسپند در فضا پیچید. بانگ صلوات در روستا طنین انداخت. 
کودکان دویدند. اهالی حرکت کردند و تو آن چند نفر را دیدی. با لباس‌های شکیل و صورت‌های متبسم، رضا ،رضا (ع) گویان از دور می‌آمدند و پرچم سبزشان چه زیبا بود.
 پرچمی که تابه‌حال فقط از صفحه تلویزیون تماشایش کرده بودی. بر بلندای آن گنبد طلایی باشکوه. 
جمعیت، پرچم را لمس می‌کردند و آقاجان می‌گفتند. با دیدن پرچم، تصویر چشم‌های مادربزرگ در نگاهت جان گرفت. 
 می‌دانستی او هم باید این منظره را ببیند. این پرچم را ببوید تا مرهمی بر دل‌شکسته‌اش باشد. بغضت شکست. بقیه هم دست‌کمی از تو نداشتند. چشم‌ها گریان بود و لب‌ها می‌خندید. 
 دیگر چیزی نمی‌فهمیدی. صدای خودت را نمی‌شنیدی. انگار گریه می‌کردی. انگار از آن مردهای مهربان می‌خواستی، تا خانه همراهی‌ات کنند. انگار ازشان خواهش می‌کردی پرچم را به خانه‌تان، بیاورند. 
کنار آن بستر همیشه پهن، به امید شفای چشم‌های همیشه بیدار مادربزرگ و معجزه رقم خورد! 
 اشک‌هایت که جاری شد، کاروانیان نور، درنگ را جایز ندانستند و به سمت منزلتان راه افتادند.
 قدم‌ها را تند می‌کردند که وقت تنگ بود و برنامه‌ها بی‌شمار. 
مگر می‌شد کسی، آن گریه‌های سوزناک را ببیند و از کنارش بی‌تفاوت رد شود؟ 
آن هم وقتی خادم امام مهربان هستی و چیزی نداری در کوله‌بارت، جز عشق و سخاوت!
هدیه سادات میر مرتضوی

افزودن دیدگاه جدید:

متن ساده

HTML محدود

Image CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید

تولیت آستان قدس رضوی

پیام راهبردی رهبر انقلاب؛ نقشه راه تحول و ارتقای حوزه‌های علمیه است/ لزوم احیای نقش تاریخی مسجد گوهرشاد در تعلیم و تربیت دینی
تولیت آستان قدس رضوی با تأکید بر اهمیت جایگاه حوزه‌های علمیه در شکل‌دهی تمدن نوین اسلامی، خواستار بازتعریف نقش تمدن‌ساز…

تلویزیون اینترنتی