شمایل گنبد طلاییات نقش بسته بر چشمان ترم و بوی اسپند دروازه ورودی میدود توی مشامم.رویای رسیدن به این تصویر روح انگیز حک شده بر یاختههای وجودم و اشتیاق گریستن زیر ایوان طلا، خون است که در رگهایم جاریست.من با عشق به حضور تو رسیدن قد کشیدهام و مو پای دلدادگی تو سپید کردهام. زیر باران لطف تو نفس کشیدهام و دست جز پیش نگاه کریمات دراز نکردهام که زندگی در کوی حیاتبخش تو مرا بس است از تمام داراییها.