من طبیبی سراغ دارم که، پول دارو دوا نمیخواهددر ازای شفا از این مردم، جز دلی مبتلا نمیخواهدهر که دل را دخیل او سازد، کاسه بر دیگران نمییازدبا چنین خُم کسی گشایش از، دیگ مهمانسرا نمیخواهدبیپناه و غریب هم باشی، درِ لطف و عنایتش باز استاحتیاجی به وقت قبلی نیست؛ واسطه، آشنا، نمیخواهدچه نمک دارد این لب گندم که، کبوتر به سجده میبوسد؟هر که طوقی او شود قفسی، جز ضریح از رضا نمیخواهدآفتابی چنانکه میدانی، در پس سیم و زر نمیگنجدبین این گیر و دار بیسقفی، گنبدی از طلا نمیخواهدچیست در این زمین که فواره، نیمه راه آسمان برگشت؟آب هم چون کبوتر اوجش را، جز در این خاک پا نمیخواهددوش در دوش آب و آیینه، زائر ساحت زلالش باشکعبه مستی و تهیدستی، سعی را بیصفا نمیخواهد