کد خبر : ۳۳۳۱۶۷
۱۰:۱۰

۱۴۰۱/۰۸/۱۶

آفتاب عالم تاب

من طبیبی سراغ دارم که، پول دارو دوا نمی‎خواهددر ازای شفا از این مردم، جز دلی مبتلا نمی‎خواهدهر که دل را دخیل او سازد، کاسه بر دیگران نمی‎یازدبا چنین خُم کسی گشایش از، دیگ مهمانسرا نمی‎خواهدبی‌پناه و غریب هم باشی، درِ لطف و عنایتش باز استاحتیاجی به وقت قبلی نیست؛ واسطه، آشنا، نمی‎خواهدچه نمک دارد این لب گندم که، کبوتر به سجده می‎بوسد؟هر که طوقی او شود قفسی، جز ضریح از رضا نمی‎خواهدآفتابی چنان‌که می‎دانی، در پس سیم و زر نمی‎گنجدبین این گیر و دار بی‌سقفی، گنبدی از طلا نمی‎خواهدچیست در این زمین که فواره، نیمه‌ راه آسمان برگشت؟آب هم چون کبوتر اوجش را، جز در این خاک پا نمی‎خواهددوش در دوش آب و آیینه، زائر ساحت زلالش باشکعبه مستی و تهیدستی، سعی را بی‌صفا نمی‎خواهد


گزارش خطا

ارسال نظرات