به گزارش آستان نیوز؛ امروز، نفسهای صبح در اراک رنگ دیگری داشت. مدرسه دخترانه شهید راجعی نه فقط میزبان دانشآموزانش بود، بلکه میزبان آسمان بود؛ میزبان حضور، نور، و عطری از جنس حرم. فضای مدرسه بوی صحن میداد، انگار نسیم صبحگاهی از لابهلای پنجرههای حرم گذشته و آرام بر چهره دانشآموزان نشسته بود.
دختران کوچک با مانتوهای سرمهای و دستانی که ظرفهای شکلات و گلبرگهای سرخ و صورتی را میفشردند، با شوقی کودکانه به صف ایستاده بودند. خادمان رضوی با لبخندهایی از جنس صحن و نگاهی پر از مهربانی وارد شدند. لحظهای که پایشان به حیاط رسید، نسیمی از حضور وزید و گویی فرشتگان، گل از آسمان بر آنان میریختند. دلها لرزید، اشکها برق زد، و صحن رضوی در دلها بنا شد.
آغاز مراسم با صدای گرم آقای سجادی همراه بود؛ مجری آشنا و صمیمی که با تلاوت سوره یاسین، فضای مدرسه را نورانی کرد. نام علی بن موسیالرضا(ع) که بر زبانها آمد، دلها از جا کنده شد. در سکوتی عمیق، نجواهایی شنیده میشد که آرام از دلها برمیخاست: «یا ضامن آهو… دل ما را هم ضامن باش». سپس او از سفر دوران دانشآموزیاش گفت؛ از سفری ۱۷ ساعته تا مشهد با پدر و مادری آسمانی، و جملهای گفت که دل همه را لرزاند: «خدا رحمت کند پدر و مادرانی را که فرزندانشان را با عشق امام رضا تربیت میکنند.»
در آن لحظه، خاطره اولین سفر مشهد در ذهنم تداعی شد؛ روز تولدی که مادرم با بلیط قطار به دیدنم آمد و گفت: «تولدت در حرم مبارک.» حالا که او در آسمان است، دلم بیاختیار لرزید. زمزمه کردم: «مادر، تو زودتر از من به صحن رسیدی…» اشک، مهمان چشمها شد و حیاط مدرسه، بیصدا لبریز از دلتنگی و دعا.
وقتی نوبت اهدای جوایز رسید، هفت هدیه متبرک از صحن رضوی در میان بچهها تقسیم شد. دو هدیهی آخر به دو دختربچه رسید؛ یکی یتیم از پدر، دیگری بیپناه از هر دو. اشک روی گونهها لغزید. در دلم گفتم: «امام رضا خودش انتخاب میکند که نور حرم به کدام دل برسد.» مراسم تمام شد، اما عطر حرم هنوز در هوا بود. چهارشنبه رضوی به پایان رسید، اما دل من همچنان در صحن جا مانده است.
یادداشت؛ اکرم احمدلی
انتهای پیام/