به گزارش آستان نیوز، محوطهٔ خروجی شاهینشهر،حالوهوایی متفاوت داشت؛ اتوبوسی که قرار بود کاروان «مهر درخشان» را به مشهد برساند، یکییکی پذیرای زائرانی میشد که سالهاست نامشان با «دلتنگی» گره خورده. چمدانهای کوچک و ساده، ویلچرهای تا شده، و دستهایی که برای کمک به مسنترین عضو کاروان ــ بانوی متولد ۱۳۲۰ ــ پیش میآمد؛ همه نشان میداد این سفر فقط یک مسیر چندصد کیلومتری، نیست.
برای بسیاری از این زائران، حرکت اتوبوس حکم بستهشدن فصل طولانیِ محرومیت داشت؛ سالهایی که بیماری، مشکلات مالی یا شرایط خاص خانوادگی، آنها را از زیارت حرم امام رضا(ع) دور نگه داشته بود. اما حالا، با همت مدیریت امور زائرین معاونت خدمات اجتماعی بنیاد کرامت، شبکه خادم یاری و طرح مهر درخشان، جادهای که همیشه دستنیافتنی بوده، دوباره پیش رویشان باز شده بود.
خادم یار رضوی، صدای آرامی که ستون کاروان است
داخل اتوبوس، جایی میان صندلیهای ردیف وسط، یوسف عربی، خادمالرضایی آشنا برای مردم شاهینشهر، آرام میان زائران حرکت میکرد؛ یکبار ویلچر بانوی سالخورده را تنظیم میکرد، بار دیگر پتو را روی پای یکی از زائران کمتوان میانداخت. با اینکه مدیر کاروان بود، ظاهرش بیشتر شبیه همراه مهربانی بود که رنج سالهای دوری زائران را، از حفظ است.
وقتی از او درباره ترکیب کاروان پرسیدیم، با همان صدای آرامی که میان خادمان اصفهان شناخته شده است گفت: ۴۵ نفر هستیم. بیشترشان کسانیاند که یا هرگز مشهد نیامدهاند، یا بیش از ۱۲ سال از زیارت دور بودهاند. پنج نفرشان تا امروز بهخاطر مشکلاتشان، حتی یکبار هم ،مشرف نشده بودند.
او مکثی کوتاه میکند و به بانوی هشتاد و اندی ساله اشاره میکند؛ زنی که بهقول خودش «دلش تا آخرین لحظه عمرش نگاه به گنبد طلا را می خواهد» و میگوید: مسئولیت زیارت تمام و کمال ایشان و دیگر زائران گرانقدر امام رضا(ع) من است، و این افتخار من است.
روایتی از شفای یک کودک
یوسف در میان روایتهایش، حرفی زد که وزنش بیشتر از یک خاطره معمولی بود. از شب آوردن پرچم حرم به شاهینشهر گفت؛ شبی که یکی از کودکان شهرشان درگیر سرطان بود. او ادامه داد: گفتن اسمش رو کنار پرچم ببر و براش دعا کن… دکتر برای بچه بیست جلسه شیمیدرمانی و آزمایشهای سخت تجویز کرده بود، ولی چند روز بعد خبر اومد که حالش کاملاً خوبه. پدربزرگش امسال، قبل حرکت به من گفت: «از امام رضا(ع) ممنونیم؛ با مهر درخشان رفتین مشهد بهش بگو نوکرتیم.»
بعد، با همان تواضع همیشگیاش اضافه کرد: ما خادم امام رضا(ع) بودن را عنوان بزرگی برای خودمون میدونیم… ما فقط خادم زوار امام رضا(ع) هستیم.
خانواده ویژه مهر درخشان
در طول سفر، همراهی خادمین حرم و خادمیاران مشهد برای افراد دارای شرایط خاص، شانهای مطمئن بود؛ از جابهجایی ویلچرها تا کمک در اسکان و دسترسی به صحنها.
حال و هوای مشهد در میان کاروان پیچیده، در گوشهای از صحن حرم امام رضا(ع)، مادر خانواده ۷ نفره با چادری که روی شانههایش لغزیده بود، دست دخترانش را محکم گرفته بود؛ چهار فرزندی که سالهاست با ناتوانی ذهنی زندگی میکنند و آخرینبار در سال ۱۳۹۲ توانسته بودند به حرم امام رضا(ع) برسند. پدر خانواده، آرامتر از آنچه در چهرهاش میگذشت، کنارشان قدم برمیداشت.
مادر، وقتی از سفر سال ۹۲ یاد میکرد، چشمهایش پرِ اشک میشد:« اون سال با هر سختی بود بچههام رو آوردم… نمیتونستم بدون اونها برم و باید با سرختی میآوردمشون. حتی کربلا هم با همه سختیا بردمشون. دل ندارم جایی برم و بچههام رو نبرم؛ هرچقدر هم که سخت باشه.»
اما امسال، بهگفته خودش، سفر رنگ دیگری داشت؛ او میگفت: به لطف امام رضا(ع)، این بار سفر راحتتر شد… هم کمک خادم یاران، هم برنامهریزی کاروان.
همه سختیهای گذشته یادم رفت، خداروشکر در کنار فرزندان و کمک خادمین، از سفر لذت بردم.
اولین غذای حضرتی
مادر از لحظه اعلام دعوت گفت که در دل تک تک اعضا، با یک تماس تلفنی و انتقال خبر دعوت چه حال و هوایی ایجاد شد و از لحظهای که خانواده فهمیدند قرار است یک وعده میهمان مهمانسرای حرم حضرت باشند؛ حال دلشان پر از هیجان شد؛ مادر روایت می کند: نمی دونید چه ذوقی کردیم، این نعمت بزرگی بود که از بهشت امام رضا(ع) نصیبمون شد.
آقا همه رو شفا بده...
در روایت های مادر از زیارت اول وحرم، صحنهای بود که نمیشد از آن گذشت:گریهٔ دختران خانواده، همان وسط زیارت، همان لحظهای که دستهایشان به ضریح رسید.
صداهای بریده بریدهشان که التماس میکردند:«آقا… همه مریضا رو شفا بده… آقا همه رو خوب کن...»
جای تعجب داشت که حتی برای خودشان هم کمتر دعا میکردند؛ و دلشان برای دیگر بیماران، گرفته بود.
پدر خانواده هم در صحبت کوتاهی که داشت، بعد از دعای فرج و بعد از شفای فرزندانش، فقط یک آرزو داشت: کاش دوباره قسمت بشه با همین سهولت، با همین آرامش، بچههام رو ببرم پابوسی آقا اباعبدالله…
مادر فاطمه؛ اشکی که این بار از ناامیدی نبود
در سمت دیگر کاروان، مادر «فاطمه» دختر ۱۵ ساله مبتلا به اوتیسم حتی پیش از شروع گفتوگو هم، بغض داشت. هنوز چند جمله نگذشته بود که اشکهایش جاری شد.«به خدا خسته شده بودم… خیلی. یه وقتایی فکر میکردم منو یادشون رفته...»
او از روزی گفت که تماس دعوت به سفر مشهد را دریافت کرد؛ «از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم… اشک شوق بود، انگار خدا خودش یادمون کرده بود.»
اما نقطه اوج روایتش جایی بود که فاطمه به پنجره فولاد رسید.
مار فاطمه گفت: چسبیده بود به ضریح… گریه، گریه… فقط میگفت: آقا… منو خوب کن… لطفاً خوبم کن…
مادر با دستمالی که مدام خیس میشد، ادامه داد: دست از ضریح برنمیداشت… انگار همه حرفاش رو همونجا میگفت. من فقط نگاه میکردم و میگفتم: خدایا شکرت که رسیدیم.
برای این مادر، این سفر چیزی بیش از زیارت بود؛ و به قول خود او در لحظه به لحظه سفر به این فکر می کرد که؛ خدا هنوز حواسش به دل ما هست… و میگفت: همین یه چیز برای کل عمرم بسه .
پایان سفر؛ امیدی که دوباره زنده شد
کاروان «مهر درخشان» در روزهای اقامت در مشهد، فقط برنامه زیارتی نداشت؛ هر روزشان میان صحن و سرای امام رضا(ع)، جلسات فرهنگی، همراهی خادمیاران و رسیدگی ویژه به خانوادههای دارای شرایط خاص، میگذشت. برای بسیاری از این زائران، نظم و آرامشی که کاروان فراهم کرده بود، تجربهای کاملاً متفاوت از سفرهای گذشته بود.
خادمین حرم و نیروهای بنیاد کرامت رضوی، همان ستون پنهانی بودند که سفر را ممکن میکردند؛ از انتقال ویلچرها تا همراهی زائران کمتوان در مسیرهای شلوغ صحنها.
حضورشان باعث شده بود خانوادهها بارِ سالها سختی را برای ساعتی هم شده زمین بگذارند و با خیال راحت، زیارت کنند.
پایان سفر
در پایان سفر، وقتی اتوبوس آماده بازگشت به شاهینشهر میشد، نگاهها دیگر مثل آغاز مسیر نبود. مادر خانواده ۷ نفره، چشم به گنبد که دوخته بود، زیر لب گفت: «ما یه بار دیگه زنده شدیم… همین کافیه.»
پدر فاطمه، دختر اوتیسمی کاروان، آرام از پشت شیشه یک نگاه طولانی انداخت و زمزمه کرد: «همین که دیدیمش، همین که صدامون رو شنید… بسه.»
سفری به درخشندگی مهر امام رضا
طرح «مهر درخشان»، برای این زائران فقط یک سفر نیست؛
بازگشت امید است. بازگشت باور. بازگشت ارتباطی که شاید سالها میان بیماری، فقر، خستگی و فراموششدن، رنگ باخته باشد.
چهاردهم آبان تا بیستوپنجم آبان برای این ۴۵ زائر، فصلی کوتاه اما تعیینکننده بود؛ فصلی که شاید نامش «سفر» باشد، اما حقیقتش روایتِ دوباره رسیدن است؛ روایت خانوادههایی که سالها دور مانده بودند و حالا، با کمک بنیاد کرامت رضوی، و خادمین حضرت رضا(ع) دوباره به آغوش حرم برگشتند، با امیدی که، سالهاست چشمبهراهش بودند.
گزارش -امیرعلی مقدم
تلویزیون اینترنتی آستان نیوز