آخرین روز مهر بود و هوای زرندیه بوی پاییز میداد، اما در حیاط دبستان بنیاد ۱۵ خرداد، نسیمی دیگر میوزید؛ نسیمی از جنس نور و عطر حرم. خادمیاران رضوی آمده بودند، آرام و لبخندبهلب، با تبرکیهایی که رنگ دعا داشت و آرامشی که تا عمق دل مینشست. آن روز، دیوارهای سادهی مدرسه تبدیل به پنجرههایی شدند که رو به مشهدالرضا باز میشدند.
دانشآموزان با لباسهای ساده و چشمهای پرشوقشان صف کشیده بودند؛ صفی از دلتنگی و عشق. چهارشنبه امامرضایی این هفته با ویژهبرنامه"زنگ مهر رضوی" در مدرسهی کوچک قاسمآباد حال و هوای زیارت داشت. وقتی صلوات خاصه طنین انداخت، اشک از گوشهی چشم معلمی لغزید. یکی زیر لب گفت: «یا ضامن آهو… خودت نگهبان این دلهای کوچک باش…» و سکوتی از جنس احترام میان شاخههای درختان و نگاه بچهها پیچید.
در میان همهمهی شوق و اشک،دانشآموزی با دلنوشتهای پر از احساس و شعف به پشت تریبون آمد و با صدایی لرزان اما پرانرژی گفت:
"خادمان عزیز رضوی! از حضور شما در مدرسه ما بسیار خوشحالیم. وقتی شما وارد شدین، قلبهای ما پر از شور و شعف شد. حضور شما مثل عطر حرم، حال و هوای ما را عوض کرد و ما را به یاد مهربانیها و بزرگی امام رضا(ع) انداخت. امیدوارم همیشه شما در کنار ما باشید و دعای شما سایهی آرامش را روی همه ما بیاندازد..."
صدای دانشآموز، دل همهی حاضرین را به مشهدالرضا برد و اشک را مهمان چشمها کرد. پسربچهای هشتساله نیز از صف جدا شدو با قدمهای تند و دلی پر از شور، خودش را در آغوش یکی از خادمان انداخت و گفت: «آقای خادم… من امامرضا رو خیلی دوست دارم! پدر و مادرم سالها بچه نداشتند، همیشه از امام رضا خواستند واسطه بشود و خدا من را به آنها بده… و حالا من یادگار دعاهایشان هستم!» خادم لبخندی زد، دست بر شانهاش گذاشت و آرام گفت: «خود آقا تو را فرستاده تا یادمان باشد دعاها همیشه به حضرت میرسند.»
صدای صلوات در فضا طنینانداز شد و هوای پاییزی مدرسه پر از نوری شد که تنها از دل عشق برمیخیزد. در آن لحظه، نه فاصله معنا داشت و نه زمان. دلها از زرندیه پرکشیدند تا صحن رضوان؛ جایی که عطر مهربانی امام رضا(ع) همنفس دلهای کوچک شد. آن روز، حیاط دبستان بنیاد ۱۵ خرداد نه فقط جایِ درس، که صحن کوچکی از بهشت بود، آغوشی گرم از حضور و محبت امام مهربانیها.
یادداشت؛ بهمن مغانی
انتهای پیام/