به گزارش آستان نیوز از مرکزی؛ صبح، روشنتر از همیشه آغاز شد. با شوق زیارت حرم آقاجانم امام رضا علیهالسلام از خواب برخاستم. غسل زیارت کردم، لباس دلم را شستم و آرامآرام رهسپار صحن و سرای نور شدم. نسیم خنک پاییزی بوی حرم داشت و طراوتی که از دل میجوشید مرا تا آستان کشاند.
در آستانه ورود چون همیشه بهرسم ادب «اذن دخول» خواندم و با قدمهایی آهسته وارد صحن شدم. نگاهم نخست به سمت راست ورودی، به چایخانه امام حسن علیهالسلام افتاد. چای را نوشیدم و آن عطر دلنشین مستم کرد از یاد خدا و مهر رضا. کنار حوض وضویی گرفتم؛ آب روی صورتم سرریز اشتیاق بود برای پابوسی. از صحن آزادی گذشتم، کفشها را به خادم خوشرویی سپردم و او با دعای خیر بدرقهام کرد.
میان جمعیت انبوه کنار ضریح ایستادم و در دل زمزمه کردم: «آقاجان… آیا من لایق این زیارت هستم؟ آیا زیارتم را قبول خواهی کرد؟» دست بر شبکههای طلایی گذاشتم، بوسهای بر ضریح نشاندم و آرام عقبتر ایستادم. در دلم گفتم: «اگر زیارتم را پذیرفتهای، نشانهای بفرست…».
زیارتنامه را گشودم و مشغول خواندن شدم. در همان میان، ناگاه یاد دوستی قدیمی در دلم جرقه زد؛ دوستی که سالها فقط گاهی با او تماسی داشتم. بیاختیار تلفن همراهم را برداشتم و شمارهاش را گرفتم. صدای آشنا از آنسوی خط لرزید و بغضآلود گفت: «تو نمیدانی من مدتهاست از آقا شفا گرفتم ولی نتوانستم به زیارت بروم، دیشب ویدئویی از حرمش را دیدم و اشک ریختم، به آقا گفتم: آقا! خودت صدایم بزن… حالا که تو از کنار ضریحش زنگ زدی، فهمیدم زیارتِ دیشبم قبول شده…».
نفس در سینهام حبس ماند. به او گفتم دعا کند؛ اما اشک مجالش نمیداد. تماس که تمام شد تازه فهمیدم پیش از آن، بادل شکسته از آقا نشانه خواسته بودم و چه نشانهای بالاتر از این؟.
آقا، نهتنها صدایم را شنیده بود؛ بلکه صدای دلم را از هزار فرسنگ دورتر به دو قلب رسانده بود؛ یکی در کنار ضریحش، یکی در حسرت حرمش. آن روز دانستم زیارت فقط قدم در صحن گذاشتن نیست، گاهی یک زنگ، یک اشک، یک یاد، میشود زیارتی که از دل آقا میگذرد.
انتهای پیام/
یادداشت: سید علی شیخالاسلامی
تنظیم: فاطمه دائی بیگی
تلویزیون اینترنتی آستان نیوز